جهان واقعی که ما درآن زندگی میکنیم و فعالیتهایی که توسط آنها میکوشیم جهان خارج را بشناسیم، از آن لذت ببریم، آنها را توصیف کنیم و تغییر دهیم، مشروط به آگاهی است.(دیلتای،537،1389) البته آگاهی راستین و اصیلی که مبنای نیازهای واقعی انساناند. نه آگاهی کاذبی که درنتیجهی سرکوب نیازها و لذتهای واقعی و اکتسابی در او ایجاد شده است. مثل نیاز به شکار در برخی انسانها در عصر حاضر، که این پاسخ کاذبی است به احساس قدرتمند و برتر بودن. یا نابودکردن جنگل برای افزودن به مساحت یک باغ یا زمین کشاورزی، که اینهم پاسخ کاذبی است به نیاز به تملک که بر اثر فربه شدن بیش از حد این نیاز غریزی، شکل آگاهی کاذب پیدا کردهاست. این آگاهی کاذب نسبت به خود و نیازها، مانع ظهور راستین حس تاریخی و فردی- اجتماعی بشر در ابراز تسلط و غلبهی است. تا جایی که ممکن است مشمول این گفتهی نیچه شوند که”گرایش هر جامعه این است که مخالفانش رابه سطح تصاویر مضحک و مسخره(کاریکاتور)فروکاهد.(نیچه،298،1377)عکسهایی که شکارچیان به عنوان افتخار باشکارهای خود میگیرند، مظهر این تصایر مضحک هستند. جمع انسانهای نا فرهیخته، طبیعت را به عنوان “دیگری” و مخالف خود میپندارند. که این نتیجهی سرکوبیهای تاریخی و اکنونی ظهور جنبههای انسانی او و حضور مداوم انواع خشونت است که منجر به غیاب ابراز محبت شدهاست. به ویژه نسبت به خود و طبیعت. کدام منطق میپذیرد که انسان کمر به نابودی طبیعت، این ریشهی خود ببندد. چرا که هر چه دارد و میخواهد از طبیعت میگیرد. این خشونت است که سبب ظهور آگاهی کاذب میشود.
واقعیترین جنبهی زندگی ما، محیطزیست است. نحوهی تعامل یا تقابل ما با محیطزیست بودهاست که مبنای مهمترین تقسیمبندیهای تاریخمان قرار گرفتهاست. از پیش از تاریخ تا شروع عصر مدرن، غلبه با طبیعت بوده است. بعداز مدرنیته این انسان است که بر طبیعت و نیروهایش مسلط میشود. اما انگار بشر سرمست از این پیروزی، قصد یکهتازی تا بینهایت را داشت. اما وقتی پیامدهای بیرحمیاش را بر پیکرهی حساس محیطزیست دید؛ مجبور به درنگ و تأمل و جبران خسران شد. متأسفانه نه در همه جای کرهی زمین. بهویژه در سرزمین من.
کوتاهسخن این است که خشونت، خشونت را باز تولید میکند و به شدت امری مسری و فراگیر است. بهویژه اگر از جانب فراگیرترین نهادهای جامعه، یعنی نهاد خانواده و نهاد قدرت سیاسی باشد. اینجاست که ضرورت حیاتی آموزش ابراز محبت و دوست داشتن، بهویژه در رابطه با محیطزیست به کودکانمان باید در اولویت قرار بگیرد. زیرا هنر عشق ورزیدن به محیطزیست، به عنوان عشقی اکتسابی-که با عشق ورزیدنهای خانوادگی فرق دارد- حس دوستداشتن هر موجود زندهای، بهویژه انسان را در نسلهای آینده نهادینه خواهد کرد. که اینکار در رابطه با حوزهی سیاست چه بسیار مهم است و این میتواند سنگبنای بسیار مهمی در نهادینه کردن دموکراسی باشد. محیطزیست و هرآنچه در آناست، عنصری است که حضوری همیشگی اما بسیار حساس و شکننده در زندگی همهی ما دارد. عنصری که همیشه نیازمند محبت و دوستداشتن است. اگر این حس و دیدگاه از همان اوان کودکی در افراد یک جامعه درونی نشود، هیچچیز دیگری-حتا انسان-در نظرش اهمیتی نخواهد داشت. چه بسیار بد است که اگر این حس آمیخته با قدرت سیاسی باشد.
-نیچه، فردریش، (1377)، ارادهی قدرت، ترجمهی مجید شریف، نشر جامی، تهران
-دیلتای، ویلهلم(1389)، مقدمه بر علوم انسانی، ترجمهی منوچهر صانعی درهبیدی، نشر ققنوس، تهران.
شایان ذکر است این مطلب در شمارە یک ماهنامەی چیا چاپ شدە است.










ثبت دیدگاه