محیط ­زیست، خشونت و آگاهی کاذب
13 ژانویه 2016 - 12:16
شناسه : 117903
بازدید 132
پ
پ

عدنان حسینیعدنان حسینی                                                     

جهان واقعی که ما درآن زندگی می­کنیم و فعالیت­هایی که توسط  آنها می­کوشیم جهان خارج را بشناسیم، از آن لذت ببریم، آن­ها را توصیف کنیم و تغییر دهیم، مشروط به آگاهی است.(دیلتای،537،1389) البته آگاهی راستین و اصیلی که مبنای نیازهای واقعی انسان­اند. نه آگاهی کاذبی که درنتیجه­ی سرکوب نیازها و لذت­های واقعی و اکتسابی در او ایجاد شده است. مثل نیاز به شکار در برخی انسان­ها در عصر حاضر، که این پاسخ کاذبی است به احساس قدرتمند و برتر بودن. یا نابود­کردن جنگل برای افزودن به مساحت یک باغ یا زمین کشاورزی، که این­هم پاسخ کاذبی است به نیاز به تملک که بر اثر فربه شدن بیش از حد این نیاز غریزی، شکل آگاهی کاذب پیدا کرده­است. این آگاهی کاذب نسبت به خود و نیازها، مانع ظهور راستین حس تاریخی و فردی- اجتماعی بشر در ابراز تسلط و غلبه‌ی است. تا جایی که ممکن است مشمول این گفته‌ی نیچه شوند که”گرایش هر جامعه این است که مخالفانش رابه سطح تصاویر مضحک و مسخره(کاریکاتور)فروکاهد.(نیچه،298،1377)عکس­هایی که شکارچیان به عنوان افتخار باشکارهای خود می­گیرند، مظهر این تصایر مضحک هستند. جمع انسان­های نا فرهیخته، طبیعت را به عنوان “دیگری” و مخالف خود می­پندارند. که این نتیجه­ی سرکوبی­های تاریخی و اکنونی ظهور جنبه­های انسانی او و حضور مداوم انواع خشونت است که منجر به غیاب ابراز محبت شده­است.  به ویژه نسبت به خود و طبیعت. کدام منطق می­پذیرد که انسان کمر به نابودی طبیعت، این ریشه­ی خود ببندد. چرا که هر چه دارد و می­خواهد از طبیعت می­گیرد. این خشونت است که سبب ظهور آگاهی کاذب می­شود.

        واقعی­ترین جنبه­ی زندگی ما، محیط­زیست است. نحوه­ی تعامل یا تقابل ما با محیط­زیست بوده­است که مبنای مهم­ترین تقسیم­بندی­های تاریخ­مان قرار گرفته­است. از پیش از تاریخ تا شروع عصر مدرن، غلبه با طبیعت بوده است. بعداز مدرنیته این انسان است که بر طبیعت و نیروهایش مسلط می­شود. اما انگار بشر سرمست از این پیروزی، قصد یکه­تازی تا بی­نهایت را داشت. اما وقتی پیامدهای بی­رحمی­اش را بر پیکره­ی حساس محیط­زیست دید؛ مجبور به درنگ و تأمل و  جبران خسران شد. متأسفانه نه در همه جای کره­ی زمین. به­ویژه در سرزمین من.

کوتاه­سخن این است که خشونت، خشونت را باز تولید می­کند و به شدت امری مسری و فراگیر است. به­ویژه اگر از جانب فراگیرترین نهادهای جامعه، یعنی نهاد خانواده و نهاد قدرت سیاسی باشد. این­جاست که ضرورت حیاتی آموزش ابراز محبت و دوست داشتن، به­ویژه در رابطه با محیط­زیست به کودکان­مان باید در اولویت قرار بگیرد. زیرا هنر عشق ورزیدن به محیط­زیست، به عنوان عشقی اکتسابی-که با عشق ورزیدن­های خانوادگی فرق دارد- حس دوست­داشتن هر موجود زنده­ای، به­ویژه انسان را در نسل­های آینده نهادینه خواهد کرد. که این­کار در رابطه با حوزه­ی سیاست چه بسیار مهم است و این می­تواند سنگ­بنای بسیار مهمی در نهادینه کردن دموکراسی باشد. محیط­زیست و هرآنچه در آن­است، عنصری است که حضوری همیشگی اما بسیار حساس و شکننده در زندگی همه­ی ما دارد. عنصری که همیشه نیازمند محبت و دوست­داشتن است. اگر این حس و دیدگاه از همان اوان کودکی در افراد یک جامعه درونی نشود، هیچ­چیز دیگری-حتا انسان-در نظرش اهمیتی نخواهد داشت. چه بسیار بد است که اگر این حس آمیخته با قدرت سیاسی باشد.

-نیچه، فردریش، (1377)، اراده­ی قدرت، ترجمه­ی مجید شریف، نشر جامی، تهران               

-دیلتای، ویلهلم(1389)، مقدمه بر علوم انسانی، ترجمه­ی منوچهر صانعی دره­بیدی، نشر ققنوس، تهران.

شایان ذکر است این مطلب در شمارە یک ماهنامەی چیا چاپ شدە است.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.