در روزهای تعطیل بهاری جمعیت زیادی از شهرها به دامان طبیعت روانه میگردند. بهراستی مردم چرا به طبیعت پناه میبرند؟ آیا از انواع آلودگیهای شهری و زندانی که با آهن، آجر و سیمان به دور خود تنیدهاند بیزارند و یا عاشق طبیعت و زیباییهای آن هستند؟ یا میخواهند از هوای پاک، موسیقی آب و نغمه پرندگان لذت ببرند یا به عبارت بهتر ارتباط روحی و عمیق با طبیعت انگیزه این سفر است؟ اگر چنین است پس اینهمه تخریب زیستمحیطی از قبیل قطع درختان، جا گذاشتن حجم زیادی از زباله، کندن گلها، لگدکوب کردن گیاهان و چمنزارها، آلوده نمودن آبها، شکار حیوانات و افروختن آتش روی سبزهزارها ناشی از چیست؟
هدف از رفتن به طبیعت چیست؟
شاید عدهای از روی عادت رهسپار میشوند، چراکه دیگران نیز میروند و ناخودآگاه آنان هم به این کار دست میزنند. برخی دیگر برای ارضای غریزه سیریناپذیر خوردن کباب و گوشت؟ اگر بهراستی چنین است چرا در خانه خودمان که آشپزخانه رنگینی در اختیارداریم، نمیمانیم؟ آیا دقت نمودهاید که با هر بار افروختن آتش حداقل نیم مترمربع از مساحت سرسبزی سرزمینمان میکاهیم؟ اگر هدف از رفتن به طبیعت تنفس هوای پاک باشد، چرا گاهی دود ناشی از آتش و کباب همچون ابری آسمان تفریحکنان میپوشاند؟ اگر هم هدف لذت بردن از تماشای حیوانات، پرندگان، گلهای رنگارنگ و همچنین شنیدن آوای طبیعت است، چرا با تخریب زیستگاهها تنوع زیستی و گیاهی را به خطر میاندازیم؟
جا میرویم از خود ویرانی، تخریب و زباله بهجای میگذاریم!
امروزه کسی که نسبت به اهمیت، حساسیت، چندبعدی بودن و پیچیدگیهای محیطزیست آگاهی کافی نداشته باشد و نسبت به حفاظت از آن بیمسئولیت باشد، باید بیسواد تلقی شود. بیمسئولیتی نسبت به محیطزیست بیمعنی بودن منافع عمومی در جامعه را میرساند. منافع عمومی حتی در بین جانورانی مانند زنبورعسل، مورچه و دیگر جاندارانی که بهصورت جمعی به شکار میپردازند، وجود دارد؛ درحالیکه ما داعیه اشرف مخلوقات را یدک میکشیم. انسان به معنای واقعی آن هر جا که باشد آبادانی و توسعه را به دنبال میآورد، اما آیا آنهایی را که هر جا میروند از خود ویرانی، تخریب و زباله بهجای میگذارند بازهم میشود در زمره انسان قلمداد نمود؟
زوال انسانیت ما، یا “بحران هویت” و “بحران محیطزیست”
اینکه ما کوچه، خیابان، مکانهای عمومی، رودخانهها، جنگلها و کل جهان را غیر ازآنجاییکه بهطور مستقیم در تملک شخصی ماست، یک زبالهدان بزرگ تصور میکنیم و احساس تعلقی به آن نداریم، نشایت گرفته از این تعریف اشتباه از محیطزیست است که خود را موجودی مجزا از آن میپنداریم! چگونه ممکن است درختی را که اکسیژن لازم برای تنفس ما را فراهم میکند، بخشی از وجود خود ندانیم و آن را برای افروختن آتش یک وعدهغذایمان قطع نماییم! بر اساس همین تعریف معیوب از زندگی و محیطزیست است که هرکدام از اجزای جاندار و بیجان آن را بهصورت جزایری جداگانه و بیربط از هم تصور میشود، درنتیجه چیزی به نام جامعه، سرنوشت و منافع مشترک معنای واقعی خود را میبازد. چنین جامعهای تصویر قایقسوارانی را تداعی میکند که بدون هماهنگی هرکدام به سویی پارو میزنند و البته واضح است که بهجایی نمیرسند. غذا، کفش، لباس و سایر لوازم زندگی ما را دیگرانی تولید کردهاند که ممکن است کیلومترها دورتر از ما زندگی کنند، چگونه ممکن است طبیعت و انسانهایی را که شرایط زندگی را برای ما مهیا میکنند، زندگی خود را بیارتباط با آنها تصور کنیم؟! همین تعریف اشتباه از محیطزیست، سرآغاز زوال انسانیت ما میباشد. تلاش برای فهم و درک این تضادها شاید کلید حل مشکلاتی باشد که “بحران هویت” و “بحران محیطزیست” نام دارند.
وقاحت هم حدی دارد!
کسی که به تخریب زیستگاه خود میپردازد، زبالههایش را در طبیعت رها میسازد و در مقابل دیدگان ناظران با تبر به جان درختان سرسبز میافتد، شاید احساس میکند مواخذه نمیشود، کسی با دیده تحقیر به او نمینگرد و به او تذکر نمیدهد و این رفتارش کمکم به امری عادی تبدیلشده و همچنان با جسارت و وقاحت بیشتر به تکرار آن میپردازد! با توجه به مشکلات فراوان انسان در ارتباط با طبیعت باید خاطرنشان کرد راه، سبک و روشی را که برای زندگی برگزیدهایم بهطورقطع و یقین به نابودی طبیعت و صدالبته نسل بشر میانجامد.
این مطلب در شمارە هفتم ماهنامە چیا (اردیبهشت ۱۳۹۵) بە چاپ رسیدە است.










ثبت دیدگاه