مختار بهرامی
بیکاری ازجمله معضلاتی است که اگرچه بیشتر با رویکرد اقتصادی بررسی میشود، اما دارای عواقب فراگیر اجتماعی، فرهنگی و محیطزیستی نیز هست. از مهمترین پیامدهای بیکاری میتوان به رشد اقتصاد غیررسمی و مشاغل کاذب، افزایش بزهکاری اجتماعی، مهاجرت، خودکشی، طلاق، اعتیاد، بیثباتی سیاسی و … اشاره کرد. اما آنچه تاکنون کمتر موردتوجه قرارگرفته است اثرات مخرب بیکاری بر محیطزیست است.
مشاغل پرخطر در بستر طبیعت و آثار مخرب بلندمدت زیستمحیطی
در مناطق مرزی کردستان که روزگاری کولبری آخرین گزینه جهت فرار از واقعیت تلخ بیکاری بود، اکنون متأسفانه و به دلیل تصمیمگیریهای نادرست نهتنها همین آبباریکه معیشتی مرزنشینان در مسیر صحیح و هدایتشده قرار نگرفت، بلکه بهتمامی قطع و بیکاری با تمامی ابعاد خود را بر جامعه عرضه کرده است. این روزها شاهد بروز عواقب محیطزیستی بیکاری هستیم که ازجمله آنها روی آوردن عده کثیری بهسوی اموری همچون جمعآوری و فروش گیاهان خوراکی و میوههای درختان جنگلی، صمغگیری، زغالگیری و … است. متأسفانه در چنین وضعیتی، نقش آگاهی جامعه و از آن جمله آگاهی زیستمحیطی افراد به حداقل میرسد و افراد باوجود آگاهی نسبی از پیامدهای منفی آن، به دلیل فشار اقتصادی بهاجبار در چنین امور و مشاغلی مشغول به فعالیت میشوند. قسمت تلخ و مسکوت مانده این داستان نیز جایی است که چنین فعالیتهایی علاوه بر آثار مخرب بلندمدت محیطزیستی، برای شاغلین نیز بیشترین خطرات فیزیکی و درعینحال کمترین درآمد و اطمینان شغلی را به دنبال دارد. در سالهای اخیر بارها و بارها شاهد اتفاقاتی چون رفتن روی مین و فوت یا قطع عضو، سقوط افراد از صخره و درخت، برقگرفتگی در حاشیه رودخانهها حین ماهیگیری، مرگ در اثر صاعقه و … بودهایم که با اندکی تحقیق و پرسوجو متوجه خواهیم شد که قربانیان این حوادث غالباً افرادی بودهاند که در اثر بیکاری به مشاغل پرخطر در بستر طبیعت روی آوردهاند.
بیکاری؛ درد مشترک
برای ملموستر شدن موضوع تصمیم میگیرم با چند نفر از کسانی که از طریق این مشاغل امرارمعاش میکنند، همصحبت شوم. دفتر و خودکارم را برمیدارم و بهسوی میدان سرباز (مریوان) راه میافتم. آنچنانکه انتظار داشتم دهها نفر از گیاه فروشان در حاشیه خیابان در کنار چرخهای خود نشسته یا در حال سروکله زدن با مشتریهایشان هستند. ابتدا با خود میگویم شاید مایل نباشند اطلاعاتی را که میخواهم در اختیارم بگذارند یا چندان با موضوع موردنظر من آشنا نباشند… . بالاخره بعد از چند دقیقه تأمل با یکی از آنها، جوانی حدوداً 30 ساله که خود را «عزیز» معرفی میکند، سر صحبت را باز میکنم. چند کیلو چقاله روی گونی ریخته و منتظر مشتری است. میگوید کار ثابت ندارم و شغلم با تغییر فصل تغییر میکند، تابستانها کارگرم والان هم که میبینی. میپرسم چقدر از کارت رضایت داری؟ با لبخندی معنادار پاسخ میدهد: «چهکاری؟ چه رضایتی؟!». جوابش کوتاه و البته نشاندهنده کل واقعیت است.
وقتی بیکاری و ناآگاهی به قلب طبیعت و محیطزیست یورش میبرند
چند متر دورتر با «قادر» همصحبت میشوم. یک گونی پر از کنگر کنارش است و تازه با «نریمان»، که خود میگوید دانشآموز و 16 ساله است، مشغول پاک کردن کنگرها شده است. میگوید قبلاً قصاب بوده و تغییر شغل داده است. علت را که میپرسم، میگوید همهچیز زنجیروار به بیکاری ختم میشود. بیشتر توضیح میخواهم و اضافه میکند: «وقتی بیکاری شایع شده خب معلومه که کسی گوشت نمیخرد، پولش را ندارند». قادر میگوید مدتی هم مشغول زغالگیری بوده و از او میخواهم درباره این کار، اثرات و خطرات آن توضیح دهد. میگوید: خب اگر اصولی باشد و درختان خشک بریده شود یا درختان پیر هرس شود که چندان ایرادی ندارد، اما بعضیها که تازهکارند و یا به عواقب کارشان فکر نمیکنند، «تر و خشک را باهم میسوزانند». نریمان، آن نوجوان 16 ساله که تا این لحظه ساکت بود، میگوید: خب اگر زغال نگیرند و نفروشند که بدتر میشود، چون مردم بهجای خرید زغال، درختان را میبرند. البته او فراموش نمیکند و با تأکید میگوید زغالگیری حتماً باید اصولی باشد، تا جنگل آسیب نبیند و درعینحال نیاز بازار را هم تأمین کند. درباره خودش که میپرسم، میگوید: صبح تا ظهر مدرسه هستم و بعدازظهرها هم مشغول گیاه فروشی! او بهخوبی اشاره میکند که: میدانیم که شغل ما هم برای ساکنان این محله و هم برای تردد دیگر همشهریان مزاحمت ایجاد میکند، اما چاره چیست؟
بحث که به اینجا میرسد، یکی دیگر از گیاه فروشان که خود را «حسین» و 54 ساله معرفی میکند، باعلاقه و کنجکاوی به جمع ما اضافه میشود. دلش پر است، طوری که با شنیدن کلمه «بیکاری»، ناله میکند. به قران نگل و لاالهالاالله قسم میخورد که مجبور است وگرنه این کار کفاف زندگیاش را نمیدهد. میگوید: از اینهایی که اینجا هستند بپرس، من حتی چرخ هم مال خودم نیست و تا دیروز روی جعبه میوه بساطم را پهن میکردم. کاک حسین میگوید امسال مشغول گیاه فروشی شده است و قبلاً که جوانتر بوده در تهران، کرج و بندر کارگری میکرده، اما الآن دیگر نمیتواند. دلش زیادی از وضعیت موجود پر است و دوباره قسم میخورد که از فلان شاطر نانوایی شنیده که چندین نفر از اهالی محله کارتبانکیشان را پیش او گذاشتهاند تا سر ماه بدهکاریشان بابت نان را از مبلغ یارانهشان حساب کند… . میگویم که بیشتر مایلم درباره اثرات زیستمحیطی شغلش بشنوم. گویا او به همهچیز واقف است و از نزدیک همهچیز را لمس کرده است. میگوید همین روستای ما قبلاً دوروبرش پر بود از گیاهان خوراکی که هر وقت میخواستیم در دسترس بود، اما الآن در اثر برداشت بیرویه و غیراصولی کمیاب شده و فقط درجاهای دوردست بعضی گونهها را میتوان پیدا کرد.
با این اوصاف آیا وقت آن نرسیده که کمی به خود آییم و با دیدی گستردهتر به آینده نگاه کنیم و برای اینکه هم آیندگان بتوانند از این ذخیرهگاه عالی ژنتیکی بهره ببرند و هم گیاه فروشان برای سالهای متمادی این شغل را از دست ندهند؛ بایسته است کمی آیندهنگرانهتر و با طمع کمتری به چیدنشان مشغول باشیم. البته مهمتر و بهترین کار این است که مسئولین مملکت برای معضل بیکاری چارهای اساسی بیندیشند.
این مطلب در شمارە هشتم ماهنامە چیا (خرداد 1395) بە چاپ رسیدە است.









ثبت دیدگاه