بیکاری و محیط­زیست
20 ژوئن 2016 - 12:15
شناسه : 118653
بازدید 115
پ
پ

مختار بهرامی

بیکاری ازجمله معضلاتی است که اگرچه بیشتر با رویکرد اقتصادی بررسی می­شود، اما دارای عواقب فراگیر اجتماعی، فرهنگی و محیط­زیستی نیز هست. از مهم‌ترین پیامدهای بیکاری می­توان به رشد اقتصاد غیررسمی و مشاغل کاذب، افزایش بزهکاری اجتماعی، مهاجرت، خودکشی، طلاق، اعتیاد، بی­ثباتی سیاسی و … اشاره کرد. اما آنچه تاکنون کمتر موردتوجه قرارگرفته است اثرات مخرب بیکاری بر محیط‌زیست است.

مشاغل پرخطر در بستر طبیعت و آثار مخرب بلندمدت ­زیست‌محیطی

در مناطق مرزی کردستان که روزگاری کول­بری آخرین گزینه جهت فرار از واقعیت تلخ بیکاری بود، اکنون متأسفانه و به دلیل تصمیم­گیری­های نادرست نه‌تنها همین آب­باریکه معیشتی مرزنشینان در مسیر صحیح و هدایت­شده قرار نگرفت، بلکه به‌تمامی قطع و بیکاری با تمامی ابعاد خود را بر جامعه عرضه کرده است. این روزها شاهد بروز عواقب محیط­زیستی بیکاری هستیم که ازجمله آن‌ها روی آوردن عده کثیری به‌سوی اموری همچون جمع­آوری و فروش گیاهان خوراکی و میوه­های درختان جنگلی، صمغ­گیری، زغال­گیری و … است. متأسفانه در چنین وضعیتی، نقش آگاهی جامعه و از آن جمله آگاهی زیست­محیطی افراد به حداقل می­رسد و افراد باوجود آگاهی نسبی از پیامدهای منفی آن، به دلیل فشار اقتصادی به‌اجبار در چنین امور و مشاغلی مشغول به فعالیت می­شوند. قسمت تلخ و مسکوت مانده این داستان نیز جایی است که چنین فعالیت­هایی علاوه بر آثار مخرب بلندمدت محیط­زیستی، برای شاغلین نیز بیشترین خطرات فیزیکی و درعین‌حال کمترین درآمد و اطمینان شغلی را به دنبال دارد. در سال­های اخیر بارها و بارها شاهد اتفاقاتی چون رفتن روی مین و فوت یا قطع عضو، سقوط افراد از صخره و درخت، برق­گرفتگی در حاشیه رودخانه­ها حین ماهیگیری، مرگ در اثر صاعقه و … بوده­ایم که با اندکی تحقیق و پرس­وجو متوجه خواهیم شد که قربانیان این حوادث غالباً افرادی بوده­اند که در اثر بیکاری به مشاغل پرخطر در بستر طبیعت روی آورده­اند.

 

بیکاری؛ درد مشترک

برای ملموس­تر شدن موضوع تصمیم می­گیرم با چند نفر از کسانی که از طریق این مشاغل امرارمعاش می­کنند، هم­صحبت شوم. دفتر و خودکارم را برمی­دارم و به‌سوی میدان سرباز (مریوان) راه می­افتم. آن‌چنان‌که انتظار داشتم ده­ها نفر از گیاه فروشان در حاشیه خیابان در کنار چرخ­های خود نشسته یا در حال سروکله زدن با مشتری­هایشان هستند. ابتدا با خود می­گویم شاید مایل نباشند اطلاعاتی را که می­خواهم در اختیارم بگذارند یا چندان با موضوع موردنظر من آشنا نباشند… . بالاخره بعد از چند دقیقه تأمل با یکی از آن‌ها، جوانی حدوداً 30 ساله که خود را «عزیز» معرفی می­کند، سر صحبت را باز می­کنم. چند کیلو چقاله روی گونی ریخته و منتظر مشتری است. می­گوید کار ثابت ندارم و شغلم با تغییر فصل تغییر می­کند، تابستان­ها کارگرم والان هم که می­بینی. می­پرسم چقدر از کارت رضایت داری؟ با لبخندی معنادار پاسخ می­دهد: «چه‌کاری؟ چه رضایتی؟!». جوابش کوتاه و البته نشان­دهنده کل واقعیت است.

وقتی بیکاری و ناآگاهی به‌ قلب طبیعت و محیط‌زیست یورش می‌برند

چند متر دورتر با «قادر» هم­صحبت می­شوم. یک گونی پر از کنگر کنارش است و تازه با «نریمان»، که خود می­گوید دانش­آموز و 16 ساله است، مشغول پاک کردن کنگرها شده است. می­گوید قبلاً قصاب بوده و تغییر شغل داده است. علت را که می­پرسم، می­گوید همه‌چیز زنجیروار ‌به بیکاری ختم می­شود. بیشتر توضیح می­خواهم و اضافه می­کند: «وقتی بیکاری شایع شده خب معلومه که کسی گوشت نمی­خرد، پولش را ندارند». قادر می­گوید مدتی هم مشغول زغال­گیری بوده و از او می­خواهم درباره این کار، اثرات و خطرات آن توضیح دهد. می­گوید: خب اگر اصولی باشد و درختان خشک بریده شود یا درختان پیر هرس شود که چندان ایرادی ندارد، اما بعضی­ها که تازه­کارند و یا به عواقب کارشان فکر نمی­کنند، «تر و خشک را باهم می­سوزانند». نریمان، آن نوجوان 16 ساله که تا این لحظه ساکت بود، می­گوید: خب اگر زغال نگیرند و نفروشند که بدتر می­شود، چون مردم به‌جای خرید زغال، درختان را می­برند. البته او فراموش نمی­کند و با تأکید می­گوید زغال­گیری حتماً باید اصولی باشد، تا جنگل آسیب نبیند و درعین‌حال نیاز بازار را هم تأمین کند. درباره خودش که می­پرسم، می­گوید: صبح تا ظهر مدرسه هستم و بعدازظهرها هم مشغول گیاه فروشی! او به‌خوبی اشاره می­کند که: می­دانیم که شغل ما هم برای ساکنان این محله و هم برای تردد دیگر همشهریان مزاحمت ایجاد می­کند، اما چاره چیست؟

بحث که به اینجا می­رسد، یکی دیگر از گیاه فروشان که خود را «حسین» و 54 ساله معرفی می­کند، باعلاقه و کنجکاوی به جمع ما اضافه می­شود. دلش پر است، طوری که با شنیدن کلمه «بیکاری»، ناله می­کند. به قران نگل و لااله­الاالله قسم می­خورد که مجبور است وگرنه این کار کفاف زندگی‌اش را نمی­دهد. می­گوید: از این­هایی که اینجا هستند بپرس، من حتی چرخ هم مال خودم نیست و تا دیروز روی جعبه میوه بساطم را پهن می­کردم. کاک حسین می­گوید امسال مشغول گیاه فروشی شده است و قبلاً که جوان‌تر بوده در تهران، کرج و بندر کارگری می­کرده، اما الآن دیگر نمی­تواند. دلش زیادی از وضعیت موجود پر است و دوباره قسم می­خورد که از فلان شاطر نانوایی شنیده که چندین نفر از اهالی محله کارت‌بانکی‌شان را پیش او گذاشته­اند تا سر ماه بدهکاری­شان بابت نان را از مبلغ یارانه­شان حساب کند… . می­گویم که بیشتر مایلم درباره اثرات زیست­محیطی شغلش بشنوم. گویا او به همه‌چیز واقف است و از نزدیک همه‌چیز را لمس کرده است. می­گوید همین روستای ما قبلاً دوروبرش پر بود از گیاهان خوراکی که هر وقت می­خواستیم در دسترس بود، اما الآن در اثر برداشت بی­رویه و غیراصولی کمیاب شده و فقط درجاهای دوردست بعضی گونه­ها را می­توان پیدا کرد.

با این اوصاف آیا وقت آن نرسیده که کمی به خود آییم و با دیدی گسترده‌تر به آینده نگاه کنیم و برای اینکه هم آیندگان بتوانند از این ذخیره‌گاه عالی ژنتیکی بهره ببرند و هم گیاه فروشان برای سال‌های متمادی این شغل را از دست ندهند؛ بایسته است کمی آینده‌نگرانه‌تر و با طمع کمتری به چیدنشان مشغول باشیم. البته مهم‌تر و بهترین کار این است که مسئولین مملکت برای معضل بیکاری چاره‌ای اساسی بیندیشند.

این مطلب در شمارە هشتم ماهنامە چیا (خرداد 1395) بە چاپ رسیدە است.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.