روزی روزگاری مردی از قبائل رنج و درد بودن، تصمیم میگیرد که همه ادراکش را با دریایی از کلمات، بندها و ترانهها آمیخته، چنتهاش را بسته و خود را به دست آواز باد بسپارد. روزی روزگاری نغمهای بالابلند، آوازی به اصالت جغرافیا، تصمیم میگیرد ضمن به اشتراک گذاشتن صدای عاشقان، دلدار غمدیدگان باشد، جدیت سنگین روزگار را به چالش بکشد، روزی روزگاری مردی تصمیم میگیرد “حهمه مهلا ” شود.
اسم شناسنامه ایش “فایق ایزدی ” بود،”حهمه ” را از مرسوم بودن دو اسمی در کوردستان گرفته و “مهلا ” را از پدرش “ملا عبدالله ” به ارث برده بود. از کودکی آواز خواندن را تجربه کرده و از نوجوانی با توجه به تبحر و آشنایی که با غنای زبان مادریش داشت، به سرودن ترانههای ملموس و دلنشین، از همان آغاز شهره داشت. آوازهایش بیشتر از آنکه گستره جغرافیا را درنوردد، اعماق دلها را نشانه میگرفت، از عشقهای پاک کوردی و ایروتیکی طبیعی حرف میزد، داستانهایی که برای کمتر کسی غریب بود.
ترسیم زندگی دلدارها و دلدادهها، عاشقان ناکام و اندوه نرسیدنها، با آوازهایی در فرکانس پایین با صدایی از جنس همان عشقها و همان شکستها! زندگی شخصیاش آمیخته با درد و رنج، نداری و آوارهای بود، کمتر روزهای خوشی را تجربه کرده بود، اما او این رویدادها را تبدیل به فرصتی برای زیستن باروحیهای بزرگتر و نگاه کردن به زندگی از بلندای بودن، تبدیل کرده بود. در لایههای ظریف جامعه و نوع
انسان، بهمانند طنزپردازی قهار سعی در ترجمه اشکهای ریخته شده به شادی داشت، او از جایی دور سخن نمیگفت، نقش بازی نمیکرد، بلکه خودش را میسرایید، شاید همین یکی از دلایلی بود که شاعر اکثر آوازهایش خود باشد.
غمهای مشترک انسان طبقه رنجدیده کورد را به صدا درمیآورد و از قدرت تجسم و تخیل ذاتی خود، کلماتی معمولی و مرسوم، ادبیاتی محاورهای برای بیان هنرش استفاده میکرد، برای همین آوازهایش بهویژه در میان عامهی مردم، لاجرم به دل مینشست.
حهمه مهلا، به سرودن ترانههای فیالبداهه برای موضوعات مختلف شهره داشت و این از ویژگیهای متفاوت بودن این هنرمند بود و چنان مهارتی در این کار داشت که مخاطبان خود را به وجد میآورد. صدای او همراه بیش از نیمقرن مردمان این سرزمین بود، با او عاشق میشدند، با او دل میدادند و دل میگرفتند، نداریهایشان را به یاد او سر میکردند و شکستهای گذشته را شادی میگرفتند.
اما سرانجام در ٢٥ اردیبهشت ١٣٩٥، تن بیجان این هنرمند بر دوش جامعه عاشقان حمل گردید. مردم مرگ خاطرههای خودشان را گریه میکردند، نوستالژیهای گرهخورده با آوازهای مرد خفته در تابوت را اشک میریختند، از هراس کمرنگ شدن بخشی از زندگیشان ناله سر میدادند و برای همیشه بخشی از تاریخ این دیار در آرامگاه دارسهیران مریوان ماندگار گردید.






ثبت دیدگاه