“مهی بو نهڕژێ، شووشه له سهد لاوه شکاوه “
چنور قادری
فهم هر انسانی به نحوهی برخورد و نه گفتار وی با مسائل برمیگردد. در دنیای امروز و بهواسطهی ارتباطات، بر زبان آوردن سخنان پرآبوتاب و ناب راحت شده است و دیگر اغلب میدانند چهکاری خوب و چهکاری ناشایست است. در چنین وضعیتی نباید فقط خود را با شنیدن سخنان بلکه باید با دیدن اعمال قانع کرد. مسئلهای که باعث شد بخواهم درد دلی با همشهریانم داشته باشم رفتن به تفریحگاه بیلو (تقریباً 10 کیلومتری شمال غرب مریوان) در اولین جمعه اردیبهشت بود. در این تفریح چندساعته، چندین مسئله بهشدت آزارم میداد و چون حدس میزدم که احتمالاً دغدغهی افرادی دیگر است، خواستم آن را بازگو کنم.
1- اکثر قریب بهاتفاق مردم گوشت (بیشتر مرغ) را برای کباب کردن با خود آورده بودند. کباب کردن گوشت باری مسئلهای جاافتاده است، اما همگی آن را با زغال چوب کباب میکردند و در موارد زیادی از چوب درختان اطراف استفاده مینمودند. به دلیل پرجمعیت بودن آن تفریحگاه و مراجعات زیاد و هفتگی به آن، پیدا کردن چوب خشک در جنگلهای اطراف مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه بود. اکثر مردم با خود کیسههای زغال خریداریشده در سوپرمارکتها که امروزه از پفک و چیپس بیشتر است را داشتند. عدهای که تعداد آنها نیز کم نبود اما در کمال خونسردی! با تبر به جان درختان بیزبان افتاده و بدون هیچ احساسی از شرم، زشتی و حتی گناه درختان را تکهتکه میکردند. آنان درختانی را که خود برای همان روز زیر سایهاش استراحت میکردند را نیز در مواردی با تبر از بین میبردند! در موارد بسیار کمی به این اعمال قبیح اعتراض میشد و اکثر شهروندان ترجیح میدادند هیچ نگویند. بماند که زغال سایرین نیز از کرات دیگر نیامده و از درختانی در همان حوالی تهیهشده است و فقط دور از دید همگان، برای یک گونی زغال 5 درخت حداقل 20 ساله قربانی میشوند. نزدیک غروب هالهای از دود اطراف تفریحگاه را فراگرفته بود.
2- زباله این شهروندان در وضعیت بهتری قرار داشت، خیلیها آن را جمعآوری میکردند. در کمال حیرت اما بعضی زبالههای جمعآوریشده خود را در یک نایلون گذاشته و در همانجا کنار درختی جا میگذاشتند! انگار شهرداری هر غروب آن را جمع میکند! بعضی البته انگارنهانگار که مثل آدم وظایفی در قبال اعمالشان دارند. به هر طرف که دستشان میرسید آن را پرت میکردند.
3- در ترافیک به وجود آمده در حال بازگشت، اکثراً در مسیر و در خطوط خود رانندگی میکردند اما عدهای به شانههای خاکی زده و جدای از ایجاد ناامنی و افزایش احتمال تصادف، با ایجاد گردوخاک به حقوق سایر شهروندان تعرض میکردند. این عده هنگامیکه دوباره وارد مسیر اصلی میشدند، ترافیک را سنگینتر کرده و به نحوی سایرین را نگاه میکردند که انگار وظیفهشان است که به آنها راه داده و فوراً مسیرشان باید خلوت میشد!
واقعاً از اینکه مسیر و جایی پرجمعیت را برای خود انتخاب کرده بودم ناراحت بودم اما مگر چه فرقی میکند؟ ندیدن فاجعه به معنی نبودن و رخ ندادن آنکه نیست و با گوشهگیری و خلوتنشینی که دردی از دردهای خودکردهی ما درمان نمیشود.
این مطلب در شماره هشتم (خرداد 1395) ماهنامه چیا به چاپ رسیده است.









ثبت دیدگاه