یک فیلسوف آلمانی که بهطور قاچاق در زیرزمین خانهی یکی از دوستانش در وایمار با نصب فیلترشکنی قوی، همینکه به فیسبوک وصل شده بود دیده بود که فعالترین ساکنان کهکشان راه شیری در حوزه تلگرام و فیسبوک ملتی هستند که در خاک سرسبز کوردستان ساکنند، جناب فیلسوف با دیدن عکسهای سلفی تنی چند از رولههای انجمن قسه قوتهای مریوان در کنار زریبار، دفعتاً و فیالفور به دوست خود قول داده بود که هر طور شده باید چند ماهی در مرزهای بلژیک کول بری کند و اگر مأموران مرزبانی شهرک آخن به وی شلیک نکنند میتواند هر طور شده هزینهی سفر به مریوان را به جیب بزند! این فیلسوف خستگیناپذیر که از اکتبر 2015 تا جولای 2016 یکشب درمیان در کار حمل گازوئیل و بنزین به بلژیک بود از فردای روز اول آگوست 2016 توانست با پر کردن فرمهای اخذ ویزا در سفارت ایران و به گرو گذاشتن دویست میلیون مارک در باجه سفارت، اذن ورود به مرز باشماخ را بیابد. این فیلسوف طفلک، همینکه از مرز باشماخ وارد خاک مریوان شد چنان وجد و سروری سراپای وی را به رعشه انداخت که خود را ناچار از دویدن دید، این شد که از لاین خاکی جادهی باشماخ – مریوان تا تپهی مشرفبه زریبار نفسزنان به دویدن پرداخت لحظاتی مانده به دشت بیلو از دور تابلوی سبزرنگ بسیار مهیبی را دید که با فونت یونی کورد به رنگ قرمز یاقوتی نوشته بود: عیووو! فیلسوف هیجان دوست، تن و جان خود را برای ههلپهرکی های روزهای آتی بسیج کرد!
چند متری مانده به تپه در اولین کافه کنار جاده اتراق کرد و بهمحض ورود، چند دوست همکلاسی آلمانی خود را به همراه یک تاجر هندی در ته کافه مشغول خوردن کهلانه دید پس از سلام و روبوسیهای معمول چند لقمهای مهمان آنها شد، دوستان هموطن وی که رهایی و آزادی را پس از سالها اسارت در خاک وطن خود تجربه میکردند در میان لقمههای پیاپی کهلانه، شروع به زمزمه کردن آهنگی کردند که از همان روزهای خوش مدرسه و همکلاسی بودن، با خود به یادگار از حفظ داشتند: لیمۆ ههی لیمۆ لیمۆی موونیخی / سهر پهنجهت سوور که لیمۆ گیان به خهتی میخی… ههر کهسێ کهیژێ غهریبی ئیز فاین / ئهوه له جۆملهی ئهی هاوار قیزهونهکان ڕاین / تاجر هندی که از همدلی و شادی بی حساب آنها به وجد آمده بود دنبالهی آهنگ را از دهان آنها قاپید و با تهلهجهی گجراتی ادامه داد:
لیمۆ ههی لیمۆ لیمۆی بهمبهئی / سهرپنجهت سوور که لیمۆ گیان به فڵچهی تازه … فیلسوف تازه از راه رسیده که گوش حساسی به سکتهها و اشکالات موسیقائی متن اشعار داشت سریعا به تاجر هندی اشکال قافیه را گوشزد کرد! نفس درکردنی چنین سنتی و چنین فرحافزا فیلسوف را به سیاحت عمیق ولایت ما دعوتی دوباره کرد، در کنار در ورودی کافه چندین دستگاه دوچرخه مخصوص استفاده عموم موجود بود که فیلسوف ترجیح داد ادامه راه را رکاب بزند تا نیروی بدنش بیش از این تحلیل نرود، دم در ورودی دریاچه دختران محلی پوش بسیار آراسته و شادی را دید که با مهر و متانت دفترچههای راهنمای توریستهای وطنی و خارجی را دربستههای رنگی توزیع میکردند و راه نمایهای شفاهی رایگان عرضه میکردند، به ترتیب اولویت لیست اماکن دیدنی شهر را با فونتهای مختلف در صفحات سوا قید کرده بوند! اولین مکانی که توصیه اکید به بازدید میکرد زادگاه شاعر مریوانی قانع بود که عکسهای آرامگاه عظیم و ساختمانهای موزه اطراف آن آدم را ناخودآگاه متحیر میکرد! در جوف دفترچهی راهنما دو عدد DVD جدا وجود داشت که یکی از آنها به همراه زندگینامه تصویری مرحوم به سه زبان انگلیسی و کوردی و فرانسه، گزینه اشعار وی با صدای مرحوم پروین مشیر وزیری و شکرالله بابان بود، در لیست شماره دو، موزه بسیار باشکوه به رقه لا بود که خط ویژه تلهکابین قله ایمام به درزیان در آن مکان حکم اشانتیون را برای بازدیدکنندهها داشت! مورد بعدی که برق از چشمان فیلسوف پراند بیمارستان پنج هزار تختخوابی فجر بود که فضای سبز آن چندین سالن کنسرت و تئاتر و استخر سرپوشیده و روباز را برای تسریع شفای بیماران در خود جای میداد! فیلسوف بهشدت آرزو کرد که خدا کند ایدز یا سل بگیرد تا جواز استفاده از این امکانات را بیابد. ساده گذشتن از مورد بعدی اگر برای هر ایرانی ممکن بود برای این فیلسوف واماندهی وایماری اصلاً امکان نداشت این مورد محیرالعقول شعبههای متعدد دادگستری و دادگاه خانواده بود که به قول ما کوردها در آنجا ” پپو میخواند ” سالنهای بسیار عریض و طویل عاری از یک مورددعوا و خشونت، در عوض مردم فرصت را غنیمت دانسته در آنجا نمایشگاه گل و گیاه و ادویه و نقاشی کودکان گذاشته بودند تا توریستهای فرانسوی و سوئیسی و سایر ملل آداب شهروندی و باهم بودن را کمکم یاد بگیرند. اینترنت پرسرعت اطراف دریاچه کار دست فیلسوف داده بود و مرتباً پیامهای صوتی و متنی همسر و دوستانش از وی جویای برمیکردند، در حضور دختران راهنما تبلت خود را که بازدید میکرد همسرش خویشکه الیزابت از وی پرسید؟ ههتیو! ئهوه خهریک چهی؟ فیلسوف هم که تازه داشت به شرایط جدید خوگر میشد عصبانی از دست این فضولیهای مرسوم با لهجهی غلیظ اشتوتگارتی بر سرزنش داد کشید: آخفشتاخناخ ژنه که! آخفشتاخناخ! دختران راهنما وی را به صبوری و رفتار درست در قبال زنش دعوت کردند و یک لیوان دوغ محلی به وی تعارف کردند! شرمنده از رفتار اروپائی خود رکابزنان راه افتاد تا قبل از بازدید منظم اماکن توصیهشده، چرخی در شهر بزند، خیابانهای مشجر بیشتر به باغ شبیه بود تا چائی برای تردد وسایل حملونقل ماشینی، ترددی اگر بود عابر پیاده و دوچرخه و ویلچر معلولین بود که بچههای شاد بادکنک به دست با فشردن دکمهی کوچکی آنها را با صدای شیطنت و خنده راه میبردند و معلولین را به فراموشی نقص عضو خود دعوت میکرد چیزی که در این میان حضور پررنگی داشت کامیونهای حمل جهیزیه عروس بود که بیشتر قفسههای کتاب و یک عدد پیانو بود! فیلسوف در فیسبوک و تلگرام خوانده بود دختران کوردستان و مادرانشان برعکس زنان مونیخی که طلا و زیورآلات و لباس را بر هر امر فرهنگی دیگری ترجیح میدهند، در ترجیحی تاریخی که از مطالعهی مداومشان متأثر است اولین وسیلهی خواستهشده در لیست جهاز خود را کتاب و سپس پیانو یا آلت موسیقی دیگری عنوان میکنند، حالا که این صحنهها را با چشم خود میدید فهمیده بود که مطالب ارسالی در فیسبوک و تلگرام چقدر با واقعیت چفت و جور است فیلسوف تا چشمباز کرد خود را در میدان باورشی دید! فیلسوف در جایجای شهر گربههای پشمالوی نازنینی میدید که مردم برایشان بهاندازه بچههای خود احترام قائل بودند و از چند تا از آنها عکس گرفت و از راه تلگرام به پیجویی کردن دوستانش فرستاد و در توضیح زیر عکسها از رفتار مردم بیتمدن بیملاحظه و خشن اروپا بهشدت انتقاد کرد که چقدر با موتور و پانکی و پراید در جادههای درون و بیرون شهری بروکسل و آمستردام و مونیخ و دیگر جاهای عقب ماندهی اروپا رحمی به حیوانات نمیکنند و همهجا پرشده از گربههای شل شده و سگان چلاق تصادف کرده! در باورشی به کاک شریف محبوب سلامی حاکی از امتنان و قدردانی کرد و از شهرت ایشان و دوستانش برای حفاظت طبیعت گیاهی و جانوری یاد نیکو کرد! فیلسوف از اینکه کاک شریف قصد دارد دیگر از فروش چیپس و پفک و بسکویت دربستههای نایلونی که در نوع خود نابودگر محیط زیستند، دستشسته و با خود عهد کرده است که دکهی نقلیاش محلی باشد برای فروش و تبلیغ محصولات سبز از قبیل گردو و ادویهجات و گیاهان خوراکی و داروئی و انواع مجلات فرهنگی مبلغ سبزاندیشی، تشکر ویژه و غرائی کرد! کاک شریف وی را بدرقه کرد و فیلسوف رکابزنان به ادامه گشتوگذار خود رفت … به علت اینکه من و دوستانم نخواسته مجبور به رفتن به مسافرت بعیدی شدیم چندهفتهای از احوالات فیلسوفمان بیخبر ماندیم تا اینکه مسافرت کذائی ما به اتمام رسید و پس از برگشتن و کسب خبر از احوالات فیلسوف، متوجه شدهایم که به درخواست اکید وی ریاست کتابخانه جنب آرامگاه ماموسا قانع، به اینکه فیلسوف در یک فرصت مطالعاتی یکساله مقیم آستان شاعر شهر ما شود رضایت دادهاند، هماکنون فیلسوف اسم خود را از ویلهلم فردریش کلینزمن به شیرکو تغییر داده و عنوان رسالهاش بررسی تأثیرات اشعار قانع بر شاعران پس از وی میباشد.
این مطلب در شمارە یازدهم (شهریور 1395) ماهنامە چیا چاپ شدە است.










ثبت دیدگاه