آرش مهربان
سرت را بلند میکنی از هر طرف دودی غلیظ آسمان شهر و دیارت را پوشانده و رنگ صاف و آبی آن را دزدیده انگار مدّتهاست که این دود در کمین نشسته و منتظر چنین غارتی از آسمان است.
اینجا تهران نیست، کلانشهر هم نیست که دود ماشین و کارخانه نفست را ببرند بلکه دود سوختن جنگل و کوهستان است! اما به چه علتی؟ جوابی که تشنهی خواب است و تو را در فکر وامیدارد، به ناگه پیامی برایم ارسال میشود که نوشتهشده «وهتهن چاوی لیمانه/// دهری کهین له تهنگانه» شعری پر از معنا و مفهوم که بهمحض خواندن آن سوار بر بال خیال و آرزو با تمام توان پرواز میکنی و از دور تنها چیزی که خودنمایی میکند آتش است و دودی غلیظ و بعد طی مسافتی به صحنه نبرد با اهریمن سرزمینم میرسم، آنچه را کی میبینم هیچوقت در تخیلات انسانهای باوجدان نمیگنجد، جلوتر که میروم عدهای در حال پیکار با آتشاند و من هم محو صحنه و نظارهگر آنها شدهام که ناگهان وطنم فریاد میزند و مرا میطلبد «زود باش تن خستهام را تسکینی ده» با شنیدن فریاد از آن حال و هوای سرگردانی بیرون میآیم و در صف مردانی قرار میگیرم که باجان و دل در خط مقدم جنگ با آتش ایستادهاند و فریاد میزنم که من هم در کنارتان هستم. آنجاست که واژههای همدلی و مهربانی بدون هیچ فرهنگ لغتی تفسیر میشوند و تا پایان و غلبه بر این اهریمن به نبرد ادامه میدهیم و با تنی رنجور و خسته اما خیالی آسوده و آرام در کنار درختان مظلوم و سوخته بلوط اطراف را مینگرم تازه میفهمم چه اتفاقی افتاده است، به هر سویی که مینگری همهچیز از بین رفته، زمینی که باد ساعتی پیش گیاهانش را به رقص انداخته بود اکنون خاکستر را زیرورو میکند، لاکپشتی که در لاکش فرورفته و سوخته، ماری که جزغاله شده و مارمولکی که از ترس آتشبر روی تختهسنگی پناه گرفته اما دود نفسش را بریده بود. با خود این را مرور میکنم که این زیباییهای خلقت به کدامین گناه اینگونه باید خاکستر شوند!
این مطلب در شماره ۱۲ ماهنامە چیا چاپ گردیده است.
ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com








ثبت دیدگاه