وقتی‌که گاو مش حسن می‌میرد
26 اکتبر 2016 - 13:46
شناسه : 119207
بازدید 121
پ
پ

مظهر حیدری

%d9%85%d8%b8%d9%87%d8%b1-%d8%ad%db%8c%d8%af%d8%b1%db%8c
پس از انقلاب کمونیستی 1917 در اتحاد جماهیر شوروی و فروپاشی دودمان سلطنت تزار جامعۀ بازمانده از ملوک‌الطوایفی روسیه و بخش عظیمی از افکار عمومی جهان غرب که در زیر مهمیز و سلطۀ سرمایه‌داری اولیۀ مرکانتیسم (سرمایه‌داری کلاسیک) و استعمار بین‌المللی اواخر قرن هفده و اوایل قرن هیجده کمرهایشان خم و چم شده بود (با نوعی تأسی و ارجاع و احساس همانی و تشابه جوامع روستازاده و استبدادزدۀ مزمن و تاریخی کشور ما نیز) بارقه‌هایی از امید و بشارتِ رهایی و آزادی و نوید مساوات و برابری در دل‌هایشان دمیده شد، با این مضمون و پیام عمومی که دیگر ایام تلخ‌کامی، تظلم و بیداد و بی‌عدالتی‌های یک‌جانبه در سیمای فرادست و فرودست و استثمار و استضعاف به پایان رسیده و مردمان و ممالک ضعیف و رنج‌کشیدۀ دنیا، صاحب یک مرکز و منشور اقتدار و ابرقدرت خودی و هواخواه شده‌اند. اما این جلال و جبروت، این منبع الهام و شهود و مرجع شعور ِدنیای مستمندان، حریفِ بلامنازع مستکبران و مستبدان، پس از دهه‌ها درگیری و آرمان‌خواهی و تئوریزه کردن ایده آل‌های بلند پروازانه، با عقب‌نشینی و پس افتادن تدریجی از سنگرهای ارزشی و هنجاری خود و با تجدیدنظر در فرمان‌ها و یادمان‌های جهان‌شمول و انترناسیونال، آرام‌آرام در لاک خود خزیده و به سنگربندی و ایجاد استحکامات جدید در استراتژی یک گام به عقب و دو گام به جلو دست زد، اردوگاه چپ اکنون باسیاست فتح خاک‌ریزهای سرمایه‌داری در فرایند حضور سیاسی و مبارزۀ از راه بازی متقابل، با عاریت گرفتن آیتم‌های جامعۀ دموکراسی و آزادی انتخاب و انتخابات پای درجا پای غرب گذاشته و سعی در حفظ پرستیژ و اقتدار یک ابرقدرت جهانی را دارد، راهبردی که در صورت شعور و آگاهی ما، بر عواقب و دست آوردهای آن برخلاف گذشته، دیگر برایش تره هم خورد نخواهیم کرد.
آرمان‌شهر ذهنی و دنیای خیالی کمونیسم در منجلاب پارادایم فتاوای فلسفه‌ مارکسیست لنینیست
این داستانِ مختصر و کوتاهی از آن‌همه دلشدگی‌ها و کعبۀ آمال و گلستان آرزوهایی بود که سیل عظیمی از افکار و احساسات جهان عقب‌مانده و جدا افتاده از طبقات کاخ‌نشین و مرفه را درزمانی اندک از دو سو با پارادایم فتاوا و فحواهای هنجاری و آرمانی نظام و فلسفۀ مارکسیست لنینیست و یا چپ، با عاریت گرفتن تئوری‌های عدالت‌خواهانه و مساوات طلب، شیفته و عاشق خویش کرده و از سوی دیگر به سازمان‌دهی و انتظام عملیِ نیروی‌های رزمی و دفاعی خود در تمام نقاط دور و نزدیک دنیا همت گمارد تا در صورت لزوم به‌اصطلاح خود در برابر دشمن مشترک فقرا و مستمندان، به مقابله و محاربۀ جانانه و نابودکننده اقدام نماید، شاید دیگر نیرو و اقتدار جهان ثروت و سرمایه‌داری جرئت نکند بار دیگر به اردوگاه مستضعفان و صفوف چپ نگاه کند.
چندین دهه جامعۀ زاغه‌نشین و افکار جهان‌سومی در دنیای خیالی و آرمان کمونیسم عدالت‌خواه مست و سرخوش به سپری کردن ایام طلایی و شب‌های مهتابی و پر از رؤیای خود برای رسیدن به آمال و آرزوهای دست نیافته به سر برد. ناگفته نماند که بسیار ابرمردانی که در اقصا نقاط این کرۀ خا کی درراه رسیدن به این آرمان‌شهر ذهنی و ایدئال (مدینۀ فاضله) خیالی، رشادت‌ها و جان‌فشانی‌ها کردند و رفتند و از خود حماسه‌ها برجای گذاشتند و نامشان را در کاروان مردان ماندگار تاریخ ثبت و ضبط کردند. ایامی مملو از مجاهدت‌ها و جهاد بین‌المللی حشرونشر ارزش‌های متعالی و والای چپ برای همۀ انسان‌های آزاده‌ای که دستان خود را به دور مفاهیم و معانی مارکسیسم حلقه کرده به امید روزی که چراغ بخت و اقبال فقرا و مستمندان نیز فروغی گیرد، راه سخت و صعب را برگزیدند و دل از گرو منجلاب نفس زدودند.
جهان سرمایه‌داری با عشوه و طنازیِ مدرنیته، به‌سان عجوزۀ خوش‌خط‌وخال، مغز و دماغ انسانیت را نشانه قرارداده است
در آن‌سوی دیگرِ جبهه، صف‌آرایی جهان سرمایه‌داری نوپا و متکی به صنعت برآمده از اندیشۀ کاوشگر، ناآرام و کنجکاو انسان غربی خودنمایی کرده که در مصاف با جبهۀ مقابل (چپ) درنهایت دقت و تیزبینی با مستعار و فلسفۀ علم و خرد و انقلاب صنعتی، به خودآرایی، خودنمایی و آراستن نمادین و هنریِ خود با عشوه و طنازیِ مدرنیته، به‌سان عجوزۀ خوش‌خط‌وخال، همچون مارهای ضحاک مغز و دماغ انسانیت و دودمان دلبران ما را نشانه و هدف قرارداد و جهان بشریت را و مای هزاردستان بی‌نوا و پُرجفا را در اغوا و وسوسۀ مظاهر خود فروبرده و هم‌زمان فقیر و غنی، ظالم و مظلوم را در کام دلربایی‌ها و کام‌جویی‌های مادی، به خود خوانده و استحاله می‌کرد و چنین بود که انسان همه‌چیز خواه و راحت‌طلب و کم اندیش از جنس عام و خودمانی که اصالتاً و عجالتاً می‌توانست خودباور و متکی به خویش، آگاهانه و ذی الشعور، ماهیت و جوهری باشد غیر از آنچه که دیگران از ما می‌خواستند و یا به عبارتی بر ما تحمیل می‌کردند و درنهایت در آن دوسویه و پارادوکس نیک و بدِ (در آن زمان) انتخاب، خود را در شرایط صفر و یک قرار داده و چاره‌ای جز گزینش چپ یا راست را برای خود روا ندانسته و درواقع راه اعتدال و میانه‌ای از جنس فرهنگ و جغرافیای مرزوبوم را برای خود، مفهوم و متصور نبود و لذا گروه‌گروه، دل در طبق اخلاص راهی نهادند که پیش پایشان نهادند و نقش بازیگران بی¬خبر از سناریو را بازی کردند، نقشی ناآگاهانه و تبدیل.
تفکر لیبرالی و سرمایه‌داری غربی و دیگر نحله‌های فکری چپ، همچون دار مکافات، غرور و ارادۀ ملی و بومی ما را به باد فراموشی می‌سپارند
این سیر و سلوک دوطرفه، تحمیلی و وارداتی که درهرحال بر خواسته از شعور و دانش جوامعی بود که با تاریخ و سنت خویش مأنوس و ملموس بوده و با حمایت و نشاءت گرفته از تفکر و سوابق تاریخی، فکری و فرهنگی خاص خود، به بنیاد و بنیان نیازها و حوایج خود جامعۀ تحت پوشش، در شکل‌بندی پدیدۀ صنعت و صنعتی شدن (انقلاب صنعتی) اقدام نموده و می‌رفت که با انتخاب و اختیار متناسب و حداکثری وارد مقطع و مرحلۀ دیگری از تاریخ خود شود. هم به‌عنوان سنگ محک و هم به‌عنوان اکسیر دردهای اجتماعی و سیاسی به فضای فکر و اندیشۀ ما هم نفوذ و رسوخ نمود. غافل از این‌که هزینۀ این تعامل و تعاون صوری و استقبال و استغفار عمومی، بسیار گران و غیرقابل‌جبران بوده و باعث‌وبانی غارت و غایت همۀ ثروت و سرمایۀ ملی و انسانی ما خواهد شد و درنهایت دستان ما را به تَعَدی و تَحدی نسبت به هم آلوده کردند و دل‌های ما را از عشق و محبت به هم خالی و انبان داشته‌های معنوی و فرهنگی‌مان را ربودند، هزینه‌ای که ما مغرورانه و فاتح نما آن را پرداخت کردیم و به خود بالیدیم؛ راهی را پیش روی ما گذاشت که هر نوع بازگشت و ندامتی را برایمان سخت و غیرممکن نمود.
ورود مظاهر، ابزارآلات و تولیدات صنعتی و علوم و فنون، از سوی جهان صنعت و صنعتی، در نفس خود با دقت و با نگاه فنی، ابزار گونه و کاربردی، توأم با درک نیازهای طبقه‌بندی‌شده و ملزوم جامعه، سودمند، ضروری و اجتناب‌ناپذیر می‌نمود اما تَقبل، تحمل هجوم هژمونی، سیطره و ضلال تفکر لیبرالی، سرمایه‌داری غربی و استعماری و دیگر نحله‌های فکری چپ، در معیت فرهنگ، آداب و تمدن خاص آن‌ها بدون هرگونه ملاحظه‌ای در پردازش و پرورش زیرساخت‌ها و زمینه‌های بهره‌برداری ضروری و محافظه‌کارانه مطابق اصول و الگوهای زیست بومی و میهنی، دار مکافات و طریق مماشاتی بود که به زدودن و تصفیۀ اندیشۀ خلاق و نفس و روح اجتماع خودی منجر شده و درواقع غرور و ارادۀ ملی و بومی را به باد فراموشی و یادوارۀ نسیان سپرد. دیگر ما مردمانی شده و هستیم از جنس اتباع و دنباله روانی که ماشین صنعتی ما را همچون سوژه‌های ناطقِ بی‌شعور، به دنبال خود یدک می‌کشد و درهرحال وسوسه‌های مادی و تظاهرات و نمایش‌های دلقَک وار و نمادین آن به‌گونه‌ای است که اختیار و اراده را از کردار و رفتار ما زدوده و هم چون دلدادگان لا احساس و بدون خواص، چاره‌ای جز پیروی و تبعیت کورکورانه و چشم‌بسته نداریم و این چیزی نیست جز تحریک و ترغیب حس لذت و شهوت کوری که مانند طعمه‌ای حدودوثغور آن خارج از دست رس ما شده و تعقل، تدبر و اندیشه را از ما گرفته است.
قیچی چپ و راست، خود بودگی و دگرباشی ما را مختل و به‌جای آن، سرسپردگی و اوباشی را جای گزین می‌کند
تذکار افراط‌وتفریط در رفتار و کردارهای روا داشته شده و مراسمات مد شده، حلال، تعصب و تأسف، در دم رعایت اعتدال و اختصاص آن‌ها در امتزاج و ترکیب با سرمایه‌های معنوی و فرهنگ محلی در دامن آب‌وخاک میهن، نشانۀ ارتجاع و یا ابتذال اندیشه و کم نظری و یا نادیده گرفتن و ناسپاسی در قبال خدمات دنیای مدرن و اندیشۀ روشنگری نبوده و نیست اما بحث بر سر عدم تعادل و توازن در بده بستانی است که واقعیت آن به نظر بنده وارونه و مقلوب، رایج گشته و در فرهنگ عمومی جاافتاده است، به‌گونه‌ای که ما و جوامع ما همیشه و در هرزمانی باید و لابد وامدار و بدهکار مقدرات و مخاطراتی باشیم که اقتصاد و ادبیات سیاسی جهانِ اقتدار و سلطه آن را طراحی و طراری می‌کنند. بی‌خود بودن و بی‌خود شدن ما در چرخۀ بازی‌های کلان بین¬المللی و بازار اقتصاد سیاسی بیکران و بی‌حدوحصر، دارای الگوی رفتاری و عاملیت متعارف و متباینی نبوده و این قضیه در چهره و سیمای ملل و اقوام کوچک و ضعیف نگاه داشته شده بسیار برجسته‌تر و عمیق‌تر است. این است که همۀ دستاوردهای آن در معیشتی بخورونمیر و بدون پای‌بست و کاملاً واسطه‌گر و دلالانه خلاصه‌شده است.
داستان و محاکات قرار گرفتن افراد جامعۀ ما (روشنفکر و غیره) در بین قیچی چپ و راست با همۀ معایب و مزایای آن نسبت به ما، تصدیق دونیروی برابر و خلاف جهتی است که چون منافع مشترکی ندارند و یا اگر داشته باشند در جهت، مسیر منافع، مصالح ملی و عمومی ما نبوده است، لذا با ایجاد فشار منفی بر یکدیگر باعث می‌شوند جامعۀ ما و همۀ توانایی‌هایمان در این میان، بی‌دفاع و بدون هیچ‌گونه نقش فعالی در راستای مطامع و منافع کوتاه و درازمدت آن‌ها قرارگرفته و بودن، خود بودگی و دگرباشی ما را مختل و منکر شده و به‌جای آن، کلاشی، سرسپردگی و اوباشی را جای گزین کنند؛ به خود آمدن ما نیازی است آنی و فی‌الفور که اگر انجام و برجام نشود، بازماندۀ تعهدات و تعصبات و تعلقات حسنه و صفات نیک ما را به یغما و کوس فنا می‌برد، این دلواپسی و دغدغۀ فکری، ناشی از نوعی استیصال و انفصال روحی و اجتماعی فردی، من‌درآوردی و یا خیالی نیست که باعث افزایش بار روانی و ناآرامی ذهنی شده، بلکه نوعی واقع‌بینی و نگاه از بالا و خروج از زیر چتر اجتماعی است که اگر دقیق و عمیق به ظواهر و نشانه‌های حیات در آن نگاه کنی، آن را بسیار بی‌رمق، ناامیدکننده و نحیف خواهید یافت و این همان داستان مش حسن و گاوش است.

 

این مطلب در شماره ۱۲ ماهنامە چیا چاپ گردیده است.

ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.