امید باتو- کارشناس محیطزیست
اولین و مهمترین مؤلفه در شناخت هویت هر فرد، قوم و یا ملتی، گستره جغرافیایی محل زایش و تولد اوست. بهعنوانمثال: هویت یک ایرانی با کشور ایران، یک عرب با سرزمین عرب و یک آمریکایی با کشور آمریکا مفهوم پیدا میکند. بنابراین سرزمین یا میهن، با هویت و شناسنامه افراد، اقوام و ملل پیوندی ناگسستنی دارد.
شاخصههای فرهنگی هر ملتی، ارتباط دیرینهای با مؤلفههای طبیعی آن ملت دارد
سرزمین یا میهن، گسترههای جغرافیایی وسیع یا اندکی هستند که جمعیتها را در خود جایدادهاند و خود متشکل از آب (بهعنوان مهمترین منبع برای موجودیت یا همان الفبای آبادانی)، خاک که اجزاء غیرزنده بوده و در تعامل و روابط بسیار پیچیدهای با اجزاء زنده شامل پوششهای جانوری و گیاهی هستند. سرزمین بهعنوان یک واحد جغرافیایی با تمام اجزاء زنده و غیرزنده، خود پدیدآورنده فرهنگها میباشد. فرهنگ بر اساس تعریف (ادوارد تیلور) عبارت است از مجموعه آدابورسوم و سنن که از دیرباز و طی نسلهای متمادی و سینهبهسینه از نسلی به نسل دیگر منتقل گردیده است. یکی از ویژگیهای جوامع بشری، کوچنده بودن آنها در زمانهای متفاوت از مکانی به مکان دیگر، در پی یافتن سرزمینی بوده است که بتواند نیازهای معیشتی آنها اعم از غذا، مسکن و مأوایی امن را فراهم کند. پیداست که در طی این کوچ و مهاجرتها که معمولاً دوطرفه و بازگشتی بوده است فرهنگ مهاجرین نیز در تغییر و پویایی بوده است. شاخصههای فرهنگی هر ملتی با توجه به تعریف فرهنگ، خود حاوی ارتباط دیرینهای با مؤلفههای طبیعی است یعنی هر ملتی به درازای تاریخ خویش، رابطههای تنگاتنگ با مؤلفههای طبیعی داشته. ازاینروست که هر ملتی با هر فرهنگی، عرق و علاقهای تاریخی به سرزمین و محل زایش و پیدایش خویش دارد. این علاقهمندی از نسلی به نسل دیگر منتقل گردیده و بهعنوان یک میراث معنوی ضمن حفظ بقای خود، سبب انگیزش حس پاسداشت و صیانت آن در نسلهای آتی نیز میگردد. ازاینروست که چنانچه بخواهیم یک شاخصه فرهنگی را به آیندگان منتقل کنیم، بایستی آن را بهعنوان یک ارزش حفاظت نماییم.
تنوع زیستی همان تنوع فرهنگی است
از طرفی پس از انقلاب صنعتی و بالأخص با مشاهده ویرانیهای برجایمانده از جنگ جهانی، نهضتها و حرکتهای محیط زیستی ابتدا در آمریکا و پسازآن در اروپا و سایر نقاط دنیا با شکل نوین خود پا به عرصه وجود گذاشت. خاصه آنکه پس از تلاشهای افرادی همچون مری ولستون کرافت، املین پنکهرست بهعنوان سردمداران جریانات فمینیستی در اروپا و راشل کارلسون در آمریکا، حفاظت از محیطزیست بهعنوان یک پارادایم در زندگی جامعه بشری مطرح گردید. این حرکتها ضمن کمک به تکامل علوم محیط زیستی و همچنین ایجاد یک خواست در سطح جامعه برای حفاظت از محیطزیست بهعنوان مهد و بستر زیست انسانها شد. یکی از ارکان مهم حفاظت از محیطزیست، حفاظت از تنوع زیستی (biodiversity) میباشد که پس از معاهده 2005 پاریس در چهار سطح تنوع ژن، تنوع گونهای، تنوع اکوسیستمی (زیستگاهی) و تنوع فرهنگی مطرح شد. تنوع زیستی با چهار رکن آن را میتوان چنین معنا نمود که اگر بخواهیم محیطزیست را بهعنوان یک میراث از گذشته و نیز امانتی برای آیندگان حفاظت نماییم بایستی تمام سطوح آن را حفاظت نماییم. به باور نگارنده سطح چهارم تنوع زیستی همانا تنوع فرهنگی هرچند که متأخر باشد اما بر سطوح قبلی تقدم و رجحان دارد؛ یعنی با حفاظت از تنوع فرهنگی حفاظت از سطوح دیگر نیز میسور و ممکن میگردد.
خود فرهنگ بر اساس تعریف، مجموعه ایست شامل آدابورسوم، زبان (با گویش و لهجه)، لباس و … از یکسو و مظاهر فرهنگی شامل نمادها، عوامل طبیعی و هر آنچه جزو داشتههای هر ملتی در گستره جغرافیایی خویش از سوی دیگر است. ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲) فرهنگ را مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد بهعنوان عضوی از جامعه خویش فرامیگیرد، تعریف میکند. فرهنگ، روبنا و نمود عینی مناسبات اجتماعی است که خود بر اجزای دیگری استوار میباشد. هر منطقه از هر کشوری میتواند فرهنگ متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ بهوسیله آموزش، به نسل بعدی منتقل میشود؛ درحالیکه ژنتیک بهوسیله وراثت منتقل میشود. در مقابل فرهنگ، نافرهنگ نیز وجود دارد و آن عبارت است ازآنچه جامعه با آن تعامل دارد ولی فرهنگ نیست؛ مانند اقلیم، آبوهوا، ژن، حوادث، وجود یا عدم وجود منابع طبیعی، سنتهای الهی، بیماریها و … که این عوامل خود جزئی از زیربنای فرهنگی را شامل میشود.
درهرصورت، چنانچه بخواهیم یک فرهنگ را حفاظت کنیم ضمن حفاظت از اجزاء فرهنگ شامل آدابورسوم، لباس، زبان و … بایستی از مظاهر و اشکال طبیعی موجود (نافرهنگ) نیز مراقبت به عملآوریم.
گنجاندن یک روز بهعنوان روز زبان مادری در تقویم جهانی، صرف هزینههای زیاد توسط نهادهای بینالمللی برای حفاظت از شیوههای قدیمی زندگی جوامع بومی، موزههای مردمشناسی و … همگی تلاش هائی در راستای حفظ فرهنگها و تنوع فرهنگی موجود در جهان میباشد. به عبارتی چنانچه بخواهیم از تنوع زیستی حفاظت نماییم ناچار به حفاظت از تمام اشکال طبیعی شامل آب، خاک، کوه، تپه، جانور، گیاه و درخت و نیز مظاهر فرهنگی شامل آداب، رسوم، لباس، زبان و … هستیم.
فاتحان جنگها برای بهزانو درآوردن ملتها و یا اقوام، نمادها و مؤلفههای فرهنگی آنها را از بین بردهاند
این نگاه شاید در تقابل با هژمونی دولت- ملتها برای مشابهسازی و اسیمیلاسیون فرهنگی ملتهای تحت ستم باشد. بهعبارتیدیگر برای حفاظت از تنوع زیستی بهمنظور حفظ آن و داشتن تکثر فرهنگی، ناچار به حذف تلاشهای مذبوحانه دولت- ملتها در حذف فیزیکی و همچنین تصفیه نژادی و فرهنگی ملتها و اقوامی خواهیم بود که در اقلیت قرار داشته و یا به دلایل گوناگون دچار خودباختگی فرهنگی، بیهویتی و یا دچار انفعال فرهنگی- هویتی شدهاند. چراکه با حذف و یا مشابهسازی هر ملتی، فرهنگ آن ملت نیز از بین رفته و رابطه هزاران ساله ساکنان با طبیعت و مظاهر طبیعی که در طی زمان خود به حفاظت از گسترههای جغرافیایی و مؤلفههای زنده و غیرزنده بطن آن همت گماشته است نیز نابود خواهد شد.
انسان درروند تاریخی تکاملی خود، اجزاء زنده و غیرزنده طبیعت و محیطزیست خویش را در راستای اهداف خویش و برای بهبود وضعیت حیات خویش به کار گرفته است. برای زنده ماندن از گوشت، پوست جانوران، میوه، دانه و برگ گیاهان استفاده نموده و برای دوری از گزند باد و باران و نور خورشید از سنگ و چوب و خاک برای خویش کاشانهای ساخته است. همین انسان در طول نسلهای بعد (خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه) ضمن برداشت از ظرفیتهای موجود در طبیعت به نحوی آن را نیز حفاظت نموده است. شکل حفاظت از محلی به محل دیگر و یا از قومی به قوم دیگر بعضاً متفاوت نیز بوده است. بهعنوانمثال درختان موجود در قبرستانها و یا بعضی از کوهها و چشمهها تقدس یافته و درگذر زمان از گزند تعرض و دستاندازی ساکنان در امان مانده است اما تقدس همین نمادهای مقدس ساکنان برای اقوام چیره و اشغالگر بیمعنی و بیمفهوم بوده است و فاتحان جنگها برای بهزانو درآوردن ملتها و یا اقوام، نمادها و مؤلفههای فرهنگی آنها را از بین بردهاند. میتوان چنان نتیجه گرفت که چنانچه ملتی بخواهد موجودیت و بودن خویش را تضمین نماید بایستی ابتدا بستر زندگی خویش (محیطزیست) را حفاظت کند. ازاینروست که در قریب به اکثریت مکاتب فکری، فلسفی و دینی نیز به اکولوژی توجه خاصی شده است. پیدایش مکاتبی چون اکو فمینیسم، اکو سوسیالیسم و … نتیجه همین نوع تفکر است. پرواضح است که هیچ ملتی بدون فرهنگ و بدون مجموعههایی از دستورالعملها و باورهایی که در طی نسلهای متمادی کسب نموده است نمیتواند موجودیت خویش را حفظ نماید و مطمئناً در تقابل و تلاقی با فرهنگهای دیگر بهراحتی در آن هضم و دچار استحاله میشود؛ اما برای حفاظت از این مجموعه باورها و ارزشها که فرهنگ نامیده میشود، قبل از هر چیزی لازم است که بستر این باورها و ارزشها و درواقع بستر فرهنگی آن، یعنی همان محیطزیست، حفاظت گردیده و توسعه یابد.
این مطلب در شماره ۱۲ ماهنامە چیا چاپ گردیده است.
ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com









ثبت دیدگاه