… فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند.
اگر کتابی که میخوانیم مثل یکمشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟
که به قول تو حالمان خوش بشود؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود.
تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متأثرمان کند،
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم،
مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم،
دور از همهی آدمها،
مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزده درونمان…” (بخشی از کتابنامههای فرانتس کافکا به پدر-ت: ناصر غیاثی)
چیا یکسالگی خود را در حالی پشت سر میگذارد که آمارها از سرانه مطالعه بسیار پایین (حدود 2 دقیقه) خبر میدهند و ناشرین، نویسندگان و اهلقلم از میزان استقبال عمومی از مطالعه بهشدت ناراضی هستند. بدیهی است که میزان مطالعه در رشد و تعالی هر جامعهای تأثیر مستقیم داشته و یکی از مهمترین شاخصهای توسعه برای هر ملتی میزان مطالعه ایشان است. با این میزان مطالعه، انتظار معجزه داشتن دور از منطق بوده و در هر لایهای از اجتماع از مردم عادی گرفته تا دانشگاهیان و مسئولین بارها با نوعی از توسعهنیافتگی، عدم کارایی و گاها برخوردهای عجیبوغریبی برخورد میکنیم که شایسته مدنیت امروزی نیست. این برخوردهای دور از منطق و فاقد عقبه فکری و تئوریک هنگامیکه باقدرت و تواناییهایی در زمینههای خاص جمع میشوند به فجایعی میانجامند که خود مولد عقبافتادگی بیشتر و عدم توسعه خواهند شد. مجال گاهی آنقدر تنگ و تنگتر میشود که برای عنوان پیامی ساده، متن چنان در هم میپیچد که دریافت معانی برای همگان میسر نیست. این پیچش متون را بسیاری بالأخص ما، بارها و بارها در این یک سال از حضور چیا تجربه کردهایم.
در این یک سال، چیا با حفظ دیدگاه انتقادی خود، فارغ از آنکه انتقاد متوجه دولت میشود یا مردم، همواره در پی گفتن حقایق بوده و سعی کرده است که صفحاتی پربار را بانظم دقیقی به دست خوانندگان خویش برساند و امیدوار است تأثیری هرچند ثانیهای را بر میزان سرانه مطالعه گذاشته باشد. شاید بارها موردنقد قرارگرفته که چرا اندکی نرمتر با رویدادها برخورد نمینماید اما هنگامیکه دود آتشسوزیهای گسترده و ویرانگر چشمها و دلها را میآزارد، هنگامیکه بحران کمآبی گریبان گیر اقشار بسیاری از مردم شده است، هنگامیکه تخریب و زمینخواری تا بیخ گوش شهرها کشیده شده، اعتیاد بیداد میکند، آمار طلاق نجومی است، هنگامیکه روستاها هرروز خلوتتر میشوند و بیکاری غوغا میکند، راه و جاده هرروز خانوادهای را داغدار میکند، مینی پالایشگاه نفتی با بهانههای رنگین، منتج به صحرایی خاکستری بهجای زریبار خواهد شد. دیگر زمان ایستادن و نادیده گرفتن نیست، باید فریاد زد. باید چیزی نوشت از جنس دردها و رنجها، از رنگ گردوغبار سرفههای کودکان، از خم کمر پیرمردی که کولهای از آب را کیلومترها حمل میکند. آنگاهکه پروژههایی به رنگ سد داریان و گتوند و عاقبت دریاچه ارومیه را در کارنامه داریم، باید بلبر را از نو خواند، باید ایستاد و صریح و روشن به ساخت پالایشگاه نفتی در مریوان “نه” گفت و با تمام وجود آزادگی را، برابری را و پیشرفت همهجانبه متقارن با نیازهای منطقهای را فریاد زد.
قصه نیستم که بگویی،
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنانکه ببینی
یا چیزی چنانکه بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
این مطلب در شمارە 13 ماهنامه چیا تحت عنوان “سخن چیا” بە چاپ رسیدە است.








ثبت دیدگاه