آفرینش و جهان هستی مجموعهای از تضادها، تناقضها، هماهنگیها و ناهماهنگیهاست. آفریدگان بیشمار با چندوچون متفاوت که بیننده باخرد را به تعجب وامیدارد. لطف جهان هستی در همین شگفتآوری و حیرتزایی است. هر آفریدهای خود جهانی است. امتیاز انسان نسبت به سایر آفریدگان گذشته از این عبارت منسوب به ارسطو (انسان حیوان ناطق است) این است که به پشت سر مینگرد، گذشته خویش را میبیند و بررسی میکند و همنظر به آینده دارد و درباره آینده خویش چارهاندیشی میکند.
این عنایت به گذشته و توجه به آینده ویژه انسان است. شخصیت انسان مجموعهای از کیفیتهای نفسانی و تجلی پدیدههای ذهنی است و این کیفیتها بسیار گوناگوناند؛ مانند مهر و کین، خشم و لطف، قهر و آشتی، نرمی و خشونت، عشق، حسد و آز، بخشندگی، صفا، عاطفه، عقل، معرفت و…
البته کمتر دو نفر را میتوانیم پیدا کنیم که کیفیات نفسانی و درونی یکسانی داشته باشند و همین گوناگونی و تنوع کیفیات درونی انسان است که جهان او را همیشه دستخوش تغییر و دگرگونی کرده است.
باری به هر جهت انسان هم زمانمند است و هم تاریخمند. تاریخ هر قوم و ملتی شناسنامه آن قوم و ملت است و هر موجود بی شناسنامه، گمنام و بیاعتبار است. پس دانستن و داشتن تاریخ ویژه جوامع انسانی است. ما هم از این موهبت بیبهره نیستیم. هم تاریخداریم هم فرهنگ. اگر بخواهم در مورد هر دو مقوله بنویسم بسیار طولانی و خستهکننده خواهد شد، لذا منحصراً به موضوع فرهنگ اشارهای گذرا خواهم کرد و خواندن تاریخ را به خوانندگان محترم واگذار میکنم.
مفهوم فرهنگ در ایران ریشهدار و دیرینه سال است. واژه فرهنگ از دو جزء ترکیبشده است. 1- فر 2- هنگ
الف. فر: یک کلمه است به معنی نیروی معنوی، شکوه، عظمت، درخشندگی، جلال و…است.
ب. یک پیشوند است و دارای معنی جلو، بالا، پیش
2- هنگ: ریشه اوستایی دارد. (سنگ (thanya)) به معنی کشیدن و سنگینی و وزن و وقار آمده است. فرهنگ جهان انسانی در یک جامعه بهمنزله دستگاهی است که اندوختههای درونی آدمی را بیرون میکشد و به سرمایه معنوی یک جامعه میافزاید. پس فرهنگ به معنی بیرون کشیدن دانش، معرفت و استعدادهای نهفته پدیدهها و تراوشهای نو و نوپدید انسانی از نهاد و درون انسان و جلوهگر ساختن آنها در جهان انسانی است. فردوسی طوسی در کتاب شاهنامه آورده است:
دلت دار زنده به فرهنگ و هوش
به بد در جهان تا توانی مکوش
که فرهنگ آرامش جان بود
زگوهر سخن گفتن آسان بود
در برهان قاطع فرهنگ بر وزن فرهنج آمده است که علم و دانش و ادب و سنجیدگی را در برمیگیرد. همچنین شاخ درختی را گویند که بر روی زمین خوابانیده و از جای دیگر سر برآورده باشد.
اسوالد اشپینگلر ارزش فرد در جامعه را در فرهنگی بودن آنان میداند.
حال باید پرسید راستی چرا آدمها اینقدر از خودشان دور شدهاند. لحظهای بیندیشیم چه بودهایم؟ چه هستیم؟ و چه میتوانیم باشیم. ما همه عقل داریم و کمال انسان در عقل است نه در بدن. از سوی دیگر آیا قلم مینویسد یا انسان؟ اگر انسان قلم را حرکت ندهد میتواند بنویسد؟ اگر عقل و آگاهی پشت قلم نباشد چی؟ گفتهاند انسانها زیر زبانشان پنهاناند. ما همه با زبان باهم ارتباط برقرار میکنیم. درواقع زبان در انسان همهکاره است و نشانه شخصیت انسان محسوب میشود. پس باید در اختیار انسان باشد. انسان پرسنده ترین موجود جهان است. مثالی از شیخ اجل سعدی:
زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحبهنر
بسیار زیباست چراکه صاحبهنر در رنج را نمیگشاید. همه انسانها میتوانند با به کار بردن عاقلانه زبان خود در رنج را ببندند و در گنج را بگشایند. این را هم میدانیم که بزرگترین مشتری زبان گوش آدمیان است و مشتری هیچگاه اجناس بنجل و غیراستاندارد را نمیپسندد و نمیخرد. آنان مشتری کلمات و جملات عاقلانه یا همان گوهرها هستند. متأسفانه هرازگاهی بین دو یا چند نفر مشاجراتی لفظی در مورد یک موضوع کوچک و بیاهمیت اتفاق میافتد، چهرهها برافروخته شده سپس با کلمات برافروخته همراه میشود. اگر آتش خشم خاموش نشود آنگاه زبان چوب و چماق و چاقو و… به کار میافتد که بسیار ناپسند است. بزرگان ما گفتهاند کلام ظهور عقل است. اما به هنگام نزاع کار برعکس میشود. طرفین دعوا در هنگام خشم از واژههای خمپارهای ترکشدار استفاده میکنند که کار بسیار ناپسند و زشتی است و زخمهای آن خیلی دیر التیام میپذیرد. بیایید همه باهم تصمیم بگیریم در اینگونه موارد بیشتر از خود صبر و بردباری نشان دهیم و همه کارها را به محکمه عقل بسپاریم.
این مطلب در شمارە سیزدهم ماهنامه چیا به چاپ رسیده است.










ثبت دیدگاه