سید مهدی سجادی
دانشجوی دکترای زبانشناسی دانشگاه تهران

ارتباط زبان و فرهنگ همواره موردتوجه و بررسی فلاسفه، انسانشناسان، زبانشناسان، فرهنگشناسان، ست که به نحوی به این موضوعات علاقه نشان دادهاند. در اینجا تلاش میشود تصویر و توصیفی اجمالی از این رابطه ارائه شود. نخست به تعریف این دو مقوله پرداخته میشود:
زبان، بخشی از ساختار ذهنی و روانشناختی انسان است که برای او امکان مقولهبندی جهان و موجودات آن و ایجاد ارتباط با افراد دیگر را فراهم میکند. از دیدگاجامعهشناسان و نیز افرادی بوده اه شناختی، ساختار زبان محصول تعامل انسان با جهان پیرامون خود است و کارکرد آن بیان معنا است و معنا نیز در ذهن قرار دارد. این پرسش که چرا زبان به آن شکلی که هست به کار میرود و ساختاربندی میشود پیش از هر چیز باید با ارجاع به این کارکرد پاسخ داده شود. زبان بازتاب ذهن است و دانش زبان از کاربرد آن ناشی میشود به این معنی که کاربرد زبان صورت و ساختار آن را شکل میدهد. ازآنجاییکه انگیزههای ایجاد و کاربرد زبان بیرون و خارج از زبان قرار دارند لذا تبیین بیرونی زبان از اهمیت خاصی برخوردار است.
معنای یک عنصر زبانی آن چیزی است که در ارتباط با رابطۀ آن عنصر زبانی با جهان ثابت است نه مصداقهایش (referent) یعنی اشیاء و رویدادهایی که آن عنصر زبانی در موقعیتهای خاصی به آنها اشاره دارد. بهعبارتدیگر معنای یک عنصر زبانی مفهومی (concept) است که آن عنصر زبانی در ذهن شنونده با آن مرتبط است یعنی با مفهومی که آن عنصر زبانی بیان میکند. برای مثال، معنای واژۀ گربه مفهوم «گربه» است که در حافظۀ شخص پیش از آنکه واژۀ گربه را برای بیان آن یاد بگیرد وجود داشته است.
فرهنگ به مثابه شیوۀ زندگی کردن افراد
واژۀ فرهنگ(culture) از واژۀ لاتینی(colere) به معنی «پرورش دادن» گرفتهشده و به چیزی اشاره میکند که رشد کرده و پرورش دادهشده است. در اصطلاح فرهنگ عبارت است از عضویت در جامعهای گفتمانی که دارای فضای اجتماعی، تاریخی و پندارهای مشترک است. هنگامیکه گفته میشود دو نفر دارای فرهنگ یکسانیاند به این معنی است که جهان را تقریباً به روشهای مشابهی تعبیر میکنند و خود، افکار و احساساتشان را راجع به جهان به روشهایی بیان میدارند که برای یکدیگر قابلفهم باشد. به بیانی دیگر، فرهنگ یک جامعه متشکل از هر آن چیزی است که فردی باید بداند یا به آن باور داشته باشد تا به شیوهای عمل کند که برای اعضای جامعه قابلقبول باشد. فرهنگ شیوۀ زندگی کردن افراد است. با توجه به این، فرهنگ نیز مانند زبان دانش است؛ دانشی که از افراد دیگر، چه بهصورت مستقیم و چه از راه مشاهدۀ رفتار آنها، یاد گرفته میشود. بهعبارتدیگر دانشی اجتماعی است یعنی از طریق اجتماع به دست میآید؛ بنابراین میتوان از نوعی دانش به نام دانش فرهنگی صحبت کرد. بخشی از زبان، دانش فرهنگی است چراکه باید آن را از دیگران آموخت و لذا در ذهن افراد جای میگیرد. ما فرهنگمان را از افراد پیرامون خود یاد میگیریم. این نوع دانش نقش مهمی هنگام برقراری ارتباط با آنها، بهویژه وقتیکه از زبان استفاده میکنیم، بازی میکند.
این دانش به واحدهای کوچکتری به نام مفهوم و گزاره(proposition) تقسیم میشود. بیشتر واژهها بیانگر مفاهیماند مانند مفاهیم«پرنده»، «زبان» و غیره. جملهها هم بهطورکلی بیانگر گزارهها هستند مانند گزارۀ «ادیسون برق را اختراع کرد.». دانش مشترک ما از مفاهیم و گزارهها تشکیلشده است:«پرنده»، «پرواز کردن»، «چراغ» و «قرمز» مفهوم هستند اما آنچه سبب میشود که معنی«پرنده پرواز میکند.» و «چراغقرمز است.» را بهدرستی بدانیم و درک کنیم بخشی از دانش فرهنگی ما است؛ مثلاً آیا منظور از «چراغقرمز است.»، توصیف رنگ چراغ است یا علامت توقف ماشین. بهطور خلاصه، دانش ما متشکل از شبکۀ عظیمی از مفاهیمی است که گزارهها آنها را به هم مرتبط میسازند.
در چهار نقطه زبان با دانش و بهطور مشخص با فرهنگ تلاقی پیدا میکند: الف(زبان متشکل از مفاهیم و گزارهها است. ب) معانی، مفاهیم و گزارهها هستند. ج) درک و کاربرد گفتار مستلزم کل دانش است. د مقولات اجتماعیِ به لحاظ زبانی مرتبط (از جمله فرهنگ)، مفاهیم هستند.
هر زبانی فرهنگ خاصی را در خود رمزگذاری کرده و فرهنگ بر کاربرد زبان تأثیر میگذارد
نگرشها، باورها، ارزشها و دانش افراد در شیوۀ استفادۀ آنها از زبان منعکس میشود. عربهای بادیهنشین واژههای زیادی برای انواع مختلف شتر دارند همانگونه که اسکیموها واژههای زیادی برای انواع برف دارند. در یوپیک (Yup,ik)(مجموعه زبانهای رایج در بخشهایی از آلاسکا و سیبری و جزو خانوادۀ زبانهای اسکیمو-اَلوت) این ویژگی مربوط به خوک آبی است: نهتنها واژههای جداگانهای برای انواع گوناگون خوک آبی دارد مانند«maklak= خوک آبی ریشدار»، بلکه اصطلاحاتی برای گونههای خاصی در سنین مختلف دارد مانند«amirkag= خوک آبی ریشدار جوان»،«maklaag= خوک آبی ریشدار یکساله»، «maklassuk= خوک آبی ریشدار دوساله» و «qalriq= خوک آبی ریشدار نر بزرگ»، حتی برای خوکهای آبی در شرایط مختلف اصطلاحاتی دارد مانند «ugtag= خوک آبیِ رویِ یخِ شناور» و «puga= خوک آبی روی سطح». انگلیسی از اصطلاح کلی«animal= حیوان» برای انواع گوناگون موجودات زنده غیر از انسان استفاده میکند اما اصطلاحی ندارد که هم «fruit= میوه» و هم «nut= میوۀ گردویی و مغزدار» را پوشش دهد درحالیکه چینی دارد. در انگلیسی برای پای انسان و گاو نر از واژۀ «leg= پا» اما در اسپانیایی برای پای انسان از واژۀ «piernas» و پای گاو نر از «patas» استفاده میشود. در انگلیسی برای اشاره به غذا خوردن انسان و اسب از واژۀ «eat» درحالیکه در آلمانی برای غذا خوردن انسان از «essen» و اسب از «fressen» استفاده میشود. هم در آلمانی و هم فرانسوی برای ضمیر انگلیسی «You= تو/شما» دو ضمیر یکی مفرد و دیگری جمع وجود دارد: آلمانی:«du= تو»، «sie= شما»؛ فرانسوی: «tu= تو»، «vous= شما». زبان فارسی، کردیِ سورانی و ههورامی هم در این زمینه شبیه فرانسوی و آلمانیاند. در فرانسوی و دیگر زبانهای رومیایی خورشید مذکر و ماه مؤنث است. در زبان ههورامی هم دقیقاً چنین است درحالیکه در عربی و آلمانی خورشید مؤنث و ماه مذکر است و در برخی زبانها جنس دستوری وجود ندارد مانند فارسی و کردیِ سورانی. انگلیسی واژهای برای تعارف ندارد. «روز خوب» در میان بسیاری از اروپاییها «روزی آفتابی» درحالیکه در میان بسیاری از آفریقاییها«روزی بارانی» است.
پرسش اساسی این است که این تفاوتها از کجا ناشی میشود؟ پاسخ این سؤال را باید در انگیزههای بیرونی شکلدهی زبان ازجمله فرهنگ جستجو کرد. کاربرد زبان عملی فرهنگی است چون گویشوران زبان باهم نقشهای اجتماعی را میسازند نقشهایی که آنها را بهعنوان اعضای یک جامعۀ گفتمانی تعریف میکنند. تفاوت موجود میان زبانها تنها تفاوت در رمزگذاری (واژهها) نیست بلکه تفاوت در مفاهیم معنی شناختی مربوط به این رمزگذاریهای متفاوت است و این مفاهیم متفاوت حاکی از مقولات فرهنگی متفاوت است. این مفاهیم معنی شناختی رمز زبانی بیانگر شیوۀ نگرش افراد به خود و دنیای پیرامون خود یعنی همان فرهنگ است. هر زبانی فرهنگ خاصی را در خود رمزگذاری کرده و نشان میدهد. فرهنگ بر کاربرد زبان تأثیر میگذارد و زبان این تأثیر را نشان میدهد و بهویژه در شکل نوشتاریاش نقش مهمی در ماندگاری فرهنگ دارد یعنی زبان نماد واقعیت فرهنگی است. معناهایی که یکزبان بیان میکند به تعداد معناهایی که فرهنگ مرتبط با آن بیان میکند متفاوت است. آنچه این نمونهها نشان میدهند این است که تفاوتهای معنایی بین زبانها به تفاوتهای فرهنگی برمیگردد بنابراین نظام معنایی یکزبان به فرهنگ گویشورانش مربوط میشود. این نمونهها نشان میدهد که فرهنگ در زبان بازتاب مییابد به این صورت که هنگامیکه پدیدهای در فرهنگی دارای جایگاه و نقش ویژه و مهمی باشد در زبان مرتبط با آن فرهنگ نیز بازنمود پیدا میکند. بهعنوان نمونه، همانگونه که اشاره شد، دلیل اینکه در زبان یوپئیک واژهها و اصطلاحات زیادی برای خوک آبی وجود دارد این است که این حیوان در فرهنگ گویشوران این زبان دارای نقش پررنگی است.
زبان بخشی از فرهنگ و فرهنگ بخشی از زبان است
زبان برای بیان معنی به کار میرود و معنا توسط فرهنگ مشخص میشود. پس برای معنادار بودن زبان باید به فرهنگ رجوع کنیم. هر زبانی ابزارهایی منحصراً فردی و اجتماعی فراهم میکند که انسان بهوسیلۀ آن جهان پیرامون خود و دیگران را درک میکند. ارتباط این دو مقوله تا جایی است که یادگیری فرهنگ گویشوران یکزبان بهاندازۀ یادگیری خود زبان مهم است و اساساً یادگیری درست یکزبان و تسلط بر آن بدون داشتن دانش فرهنگی دربارۀ آن زبان غیرممکن مینماید. در یککلام، زبان آیینۀ ذهن و درنتیجه فرهنگ است. زبان و فرهنگ رابطهای نزدیک و تنگاتنگ دارند و بهگونهای ناگسستنی به هم وابستهاند. رابطۀ آنها از نوع همپوشی است نه شمول یعنی یکی زیرمجموعۀ دیگری نیست. زبان بخشی از فرهنگ و فرهنگ بخشی از زبان است. برخی از جنبههای زبان غیرفرهنگی و نیز بعضی از جنبههای فرهنگ غیرزبانی هستند. ازجمله جنبههای غیرفرهنگی زبان میتوان به توانایی ذاتی انسان برای انجام حرکات تولیدی آوایی و از توانایی غیرزبانی او شکلدهی و انتقال تفکر و از جنبههای غیرزبانی فرهنگ نیز محدودۀ شخصی افراد هنگام صحبت کردن با دیگران اشاره کرد. رابطۀ بین زبان و فرهنگ و رابطۀ این دو با تفکر در انگارۀ زیر نشان دادهشده است. با این توصیف، میتوان گفت که هر زبانی حامل فرهنگ خاصی است، پس هر زبانی باید از جایگاه ویژه و خاص خود برخوردار باشد و در راستای حفظ و نگهداری آن کوشید.
این مطلب در شمارە چهاردهم ماهنامە چیا بە چاپ رسیدە است.








ثبت دیدگاه