سید مهدی سجادی
دانشجوی دکترای زبانشناسی دانشگاه تهران
هویت در ابعاد مختلف آن و مؤلفههای تشکیلدهندۀ آن همواره موردتوجه اندیشمندان و صاحبنظران حوزههای مختلف علوم انسانی بوده است. در سالهای اخیر با توجه به گسترش فنآوری و انقلاب اطلاعات و بهتبع آن فرایند جهانیشدن که مرزهای زبانی و هویتی را درنوردیده است موضوع رابطۀ زبان و هویت و نقش زبان بهعنوان مؤلفهای کلیدی و مؤثر در شکلدهی هویت توجه روزافزونی به خود جلب کرده است.
هویت، شناسنامه و عامل شناخته شدن است
هویت دارای اقسام زبانی، قومی، ملی و دینی است. به سبب وجود حس هویتیابی در انسان، شناسایی عوامل مؤثر بر هویت ازجمله زبان ضروری است. در این جستار به بررسی اجمالی رابطۀ زبان و هویت و به تعبیری هویت زبانی پرداخته میشود.
هویت، واژهای عربی است که از ضمیر مفرد غایب «هُوَ» و «یت»، سازندۀ مصدر جعلی، تشکیلشده است. معادل این واژه در انگلیسی، (identity)، ازنظر لغوی به معنی «همانی و یکسانی» است. هویت یک فرد مجموعه داشتههای آن فرد است که وی را از دیگران متمایز میسازد. هویت بهنوعی آگاهی گفته میشود که هر فردی در فرایند اجتماعی شدن و تعامل با دیگران دربارۀ خود کسب میکند. جامعهشناسان هویت را عبارت از احساسی میدانند که فرد در جامعه به آن دست مییابد و سپس با تکیهبر اشترکها و یا تفاوتهایی که با افراد و گروههای دیگر دارد به درک احساس هویت مستقل میرسد.
هویت فرایند پاسخگویی آگاهانۀ هر فرد به مجموعهای پرسشها دربارۀ خودش میباشد مثلاً دربارۀ گذشتهاش و اینکه او کیست، کجا بوده، چه بوده، چه هست و غیره. به بیانی ساده، هویت به معنی چیستی و کیستی میباشد. کوشش برای یافتن معنا در زندگی اغلب معطوف به کسب هویت ثابت است. هویت شناسنامه و عامل شناخته شدن است.
زبان، عامل هویتساز
یکی از مهمترین نقشهای زبان ایجاد هویت است. زبان هویت را نمادپردازی میکند و نشاندهندۀ هویت گویشورانش است. ما با استفاده از زبانی که به کار میبریم نشان میدهیم چه کسانی هستیم، چه کسانی نیستیم و چه کسانی نمیتوانیم باشیم یعنی هویت زبانی خود را نشان میدهیم. همچنین مردم دیگران را بر اساس زبانی که به آن صحبت میکنند طبقهبندی میکنند.
در عصر پسامدرن (post-modern) با افول برخی نشانههای هویت همچون قومیت، نژاد، جنسیت، جغرافیا و مذهب نقش زبان مهمتر شده است. امروزه اینترنت نقش زبان را بهعنوان یکی از عوامل هویتساز پررنگ کرده است. در بیشتر ارتباطات اینترنتی مخاطب نمیتواند دیگر نشانههای هویت ما را تشخیص دهد اما بهسرعت میتواند دریابد که از چه زبانی استفاده میکنیم.
هنگام مسافرت و تعامل با دیگران از مناطق جغرافیایی مختلف این بیشتر زبان ماست که به ما هویت میبخشد نه عوامل دیگر. بهعنوانمثال، دو زن دانمارکی در ایالاتمتحده، در پاسخ به سؤال یک پسر جوان آفریقایی-آمریکایی که بهطور اتفاقی صحبتهای آنها را میشنود و از آنها میپرسد که: «شما اهل کجا هستید؟»، پاسخ میدهند آنها به زبان دانمارکی صحبت میکنند و از دانمارک آمدهاند یعنی از زبان بهعنوان ملاک هویت استفاده میکنند.
داشتن زبان واحد، احساس اهمیت اجتماعی و برخورداری از پیوندهای تاریخی میبخشد
در عصر ما زبان به فراگیرترین عنصر هویتی تبدیلشده است که دیگر مقولههای هویتساز را درنوردیده است و بنابراین در میان عناصر هویتساز، زبان در رتبۀ اول شبکۀ ارتباط و تعامل اجتماعی قرار دارد. نقش زبان در ایجاد هویت تا جایی است که بهسختی میتوان تصور کرد که فردی مثلاً چینی، ژاپنی و غیره باشد ولی زبان چینی، ژاپنی و غیره بلد نباشد.
تقریباً همگان بر این باورند که بین اعضای یک گروه اجتماعی و هویت آن گروه رابطهای طبیعی وجود دارد. سخنگویان هر زبانی با لهجه، واژگان و الگوهای کلامی که به کار میبرند هویت خود را ساخته و بهعنوان اعضای یک جامعۀ زبانی یا گفتمانی خاص شناخته میشوند. بهواسطۀ این عضویت، اقتدار و غرور فردی حاصل میکنند و همچنین بهعنوان اعضای یک گروه داشتن زبان واحد، به آنها احساس اهمیت اجتماعی و برخورداری از پیوندهای تاریخی میبخشد.
اعضای گروهی که احساس میکنند هویتشان تهدید میشود، اهمیت خاصی برای حفظ یا احیای زبان خود قائلاند
در سال 1915، ادموند لافورست (Edmond Laforest)، نویسندۀ معروف هائیتی، بر روی پلی ایستاد و درحالیکه فرهنگ لغت فرانسوی لاروس (Larousse) را بر گردنش آویخته بود با پریدن از روی پل اقدام به خودکشی کرد. این حرکت مرگبار اما نمادین و بینظیر، رابطۀ میان زبان و هویت را نشان میدهد. هنری لوئیس گیتس (Henry Louis Gates)، راوی این داستان، در ادامه میافزاید: «درحالیکه نویسندگان سیاهپوست دیگری که قبل و بعد از لافورست بودند به لحاظ هنری تحتفشار زبانهای رسمی مختلف بودهاند لافورست تصمیم گرفت مرگ خود را مظهر این ارتباط دوجانبۀ خردکننده نماید». اعضای گروهی که احساس میکنند هویتشان تهدید میشود ممکن است اهمیت خاصی برای حفظ یا احیای زبان خود قائل شوند. مرگ جانکاه ادموند لافورست یادآور پیوند فردی و عمیق زبان با هویت است که فرد به خود میدهد بهویژه هنگامیکه رسمیت آن هویت زبانی انکار شود.
زبان جزء جداییناپذیر وجود ما و حامل هویت و مهمترین عامل پاسداری از آن است
احساس هویت داشتن مهم است و چالش اصلی برای یافتن هویت در دوران نوجوانی صورت میگیرد. اگر این احساس قوی تحقق نیابد در نقش فرد تداخل ایجاد میشود و احساس بیهویتی، بیهدفی و رفتار ضداجتماعی در او پدید میآید. ایجاد هر هویتی به معنی ایجاد مرز و حصار است و هویت همچون خانهای دربسته تصور میشود که اغیار را در آن راهی نیست. هویت و زبان تأثیر متقابل دارند از یکسو هویت بیشتر بر اساس زبان شکل میگیرد و از سویی دیگر زبان متأثر از هویت است. اگرچه میان زبان یک فرد و هویت او رابطهای یکبهیک وجود ندارد و زبان یگانه راه بروز هویت نیست اما در پیدایش آن نقش مهمی دارد. زبان جزء جداییناپذیر وجود ماست که در تفکر و نحوۀ نگرش ما به جهان نفوذ میکند. نمود مفهوم زبان گستردهتر از مفهوم هویت است. زبان حامل هویت و مهمترین عامل پاسداری از آن است.
در اینجا به برخی از مصادیق و نشانههای بیهویتی زبانی که در میان ما نمود بیشتری دارد اشاره میشود:
1- نامگذاریها؛ بهویژه نامگذاری بچهها بانامهای زبانهای دیگر مانند آیتَک، ملیکا، ژاکلین، مُخبِط، دیانا، سارا و غیره. اینها نمونههایی از نامهای ترکی، یونانی، فرانسوی، عبری و غیره هستند که ما بر بچههای خود میگذاریم و به آنها افتخار میکنیم. جالب اینجاست که در بیشتر موارد نیز بدون توجه به معنی این نامها از آنها استفاده میکنیم چراکه در پارهای موارد این اسامی دارای معنی منفی هستند. در مواردی هم به تغییر نام خود بر این اساس اقدام میکنیم تا خود را امروزیتر و به تعبیری مدرنتر نشان دهیم.
2- تمایل و اشتیاق برای صحبت کردن به زبانی غیر از زبان مادری. برخی در این زمینه خیلی دقیق هستند و مو را از ماست میکشند؛ یعنی به خاطر اینکه لهجه (به قول خود) نداشته باشند اگر برایشان امکانپذیر باشد زبان خود را میبرند و زبان هدف را بهجای آن میگذارند. درواقع چون خیلی احساس پستی و حقارت میکنند تلاش دارند این احساس را با صحبت کردن به زبان هدف و نداشتن لهجه پنهان نگهدارند تا شاید با این کار برای خود هویتی زبانی دستوپا کنند و موردپذیرش و قبول سخنگویان زبان هدف واقع شوند، غافل از اینکه زبان مادری مهمترین شاخص هویت است چراکه نخستین ابزار، ابراز احساسات و اندیشهها بوده است و فرد از بدو تولد با لالاییهای مادر و زمزمههای سایر نزدیکانش با آن آشنا میشود.
3- علاقه به استفاده از واژهها و اصطلاحات بیگانه در گفتگوها، سخنرانیها و نوشتهها. بهعنوانمثال، در نوشتهای واژههای «تولیرانس=tolerance»، «آنتروپی=entropy»، «nation building»، «the holes in the state= حفرههای دولت»، استفادهشده بود. برای همۀ این واژهها و عبارات در فارسی که متن به آن نوشتهشده است معادل وجود دارد و مشخص نیست که چرا نویسنده از این واژهها و اصطلاحات، آنهم بهصورت اشتباه، استفاده کرده است: نخست آنکه صورت انگلیسی واژۀ اول و دوم را به فارسی و اشتباه نوشته است چون این واژهها در انگلیسی به این صورت تلفظ نمیشوند، عبارت سوم را بهصورت انگلیسی آورده است و دلیل این عدم یکدستی مشخص نیست. دوم آنکه برای این واژهها در فارسی معادل وجود دارد: «رواداری»، «آشفتگی» و «ملتسازی» به ترتیب. سوم آنکه واژۀ دوم و عبارت سوم را اشتباه ترجمه کرده است: بهجای «آشفتگی/ بینظمی» از «میرایی» و «حفرهها در دولت» از «حفرههای دولت» استفاده کرده است. چنین افرادی تصور میکنند که هر چه بیشتر از واژهها و عبارات بیگانه (حتی بهصورت اشتباه) استفاده کنند گفته یا نوشتهشان بیشتر به دل مخاطب مینشیند و نشاندهندۀ سواد علمی آنهاست. درواقع این امر و واقعبینی، علمی فکر کردن، علمی سخن گفتن و نوشتن و استدلال علمی و منطقی را باهم اشتباه میگیرند.
4- استفاده از واژهها و اصطلاحات بیگانه حتی در سلام و احوالپرسیها مانند استفاده از واژۀ «مرسی» فرانسوی.
5- اشاره و استناد به گفتهها و نوشتههای نویسندگان خارجی در گفتهها و نوشتههای خود: به تصور اینکه صرف این کار، گفته و نوشتۀ آنها را به لحاظ علمی پربار میکند.
6- حرص و ولع، هزینه کردن و مشکلات را به جان خریدن برای فرستادن بچهها به آموزشگاههای زبانهای خارجی جهت یادگیری این زبانها: انتظار هم میرود پس از گذراندن چندترم و حداکثر پس از گرفتن بهاصطلاح دیپلم در آموزشگاه به آن زبان خارجی تسلط پیدا کنند. غافل از اینکه تسلط بر یکزبان علاوه بر تعریف خاص خود، شرایط خاصی را میطلبد. کسی منکر یادگیری زبان یا زبانهای دیگر نیست اما نباید فراموش کرد این کار نیازمند ایجاد بستر فرهنگی مناسب است چراکه یادگیری درست یکزبان، یادگیری و آشنایی بافرهنگ آن زبان را نیز به همراه خواهد داشت. هنگامیکه فرهنگ مبدأ و مقصد ناهمگون باشند ضرورت بسترسازی فرهنگی مناسب در این زمینه اهمیت مییابد. ترتیب معقول و علمی یادگیری چندین زبان بهصورت زیر است: الف(زبان مادری ب) زبان دوم (در صورت وجود) ج) زبان خارجی.
7- استفاده از نمانامها یا نامهای تجاری (brand) بیگانه به هدف فروش بهتر محصولات و خدمات.
پذیرش هویت زبانی دیگر به معنی تأیید موجودیت دیگری و نفی موجودیت خود است زیرا اگر سخن گفتن به معنی وجود داشتن باشد صحبت کردن به زبان خود به معنی داشتن هویت مستقل است. فرد فاقد هویت زبانی مستقل، دیگر شیفته است؛ از خود متنفر است و شیفتۀ طرف مقابل است و چهبسا خود را برای وی و آرمانهایش فدا میکند. چراکه بیهویتی وی را همواره آزار میدهد. فردی که از زبان خود بریده و شیفتۀ زبان دیگری شده است باید همیشه به یاد داشته باشد که گویشوران آن زبان وی را همیشه پایینتر از خود میبینند هرچند ممکن است در حالت عادی و بهطور مستقیم این احساس خود را نسبت به وی بیان نکنند.
فرد فاقد هویت زبانی مستقل حتی ابزار بیان و برآوردن نیازهای اولیۀ خود را ندارد و ازاینجهت هم وابسته به زبان دیگری است. چنین فردی از خود تهی و بیگانه است، همیشه مقلد و پیرو است، چیزی برای گفتن ندارد و برای هویتسازی زبانی دست به گدایی هویت زبانی میزند، احساس فرودستی، پایین بودن و شهروند درجهدو و چند بودن میکند. دردناکتر اینکه این نشانههای بیهویتی زبانی بیشتر در میان قشر بهاصطلاح تحصیلکرده به چشم میخورند. بیهویتی و مشخصاً بیهویتی زبانی یادآور این شعر حافظ است که: «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد».
این مطلب در شماره 15 ماهنامە چیا چاپ گردیده است.
ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com









ثبت دیدگاه