پ
پ

 

 افشین جنتی

ئاویەر سەربەرز ئەوه من هاتم

دەس پەروەردەکەی ئاوو هەواتم… (استاد حق‌شناس)

روز 20 آذرماه بود. روز جهانی کوهستان. ذهنم را مروری کردم. کوهستان مقدس و رعایت حرمت آن واجب است. کوه‌ها محل نزول وحی بر پیامبران‌اند. بسیاری از میراث فرهنگی جوامع بشری در دل کوه‌ها قراردادند. بسیاری از تمدن‌های درخشان از کوه‌ها سر برآورده‌اند. کوهستان‌ها دارای غنای اکولوژیکی و تنوع گیاهی و جانوری زیادی هستند و مادر رودخانه‌ها و زاینده‌ی چشمه‌ها. کوه‌ها نماد مقاومت، استحکام، پایداری و سربلندی هستند و الهام‌بخش انسان در چیرگی بر موانع و دشواری‌های زندگی. امنیت و آرامش کوهستان، مآمن دل‌نشین انسان‌ها و جانوران. کوه‌ها الهام‌بخش شاعران، ادیبان، نقاشان و فیلم‌سازان. کوه‌ها بزرگ‌ترین گردشگاه‌ها و ورزشگاه‌ها هستند و با داشتن چشم‌اندازی باشکوه و هوایی پاک، امکان پیاده‌روی و ورزش‌های گوناگون مانند کوه‌نوردی، سنگ‌نوردی، انواع ورزش‌های زمستانی، دوچرخه‌سواری دانهیل وکراس کانتری و… را دریک محیط دل‌انگیز برای انسان‌ها فراهم آورده‌اند. اسامی کوه‌ها، زینت‌بخش شناسنامه‌ها و ورد زبان انسان‌ها.

پنجه‌های بی‌رحم تکنولوژی

نگاهی به کوه آبیدر سرافراز افکندم. آرام‌آرام به راه افتادم تا سری به آبیدر بزنم و روزش را تبریک بگویم. آبیدر سربلند که هرچند چهره‌اش سوخته بود و صورتش پر از چین‌وچروک و جای‌جای تن باصلابتش، زخم‌خورده‌ی پنجه‌های بی‌رحم تکنولوژی بود اما همچنان استوار و مقاوم به نظاره‌ی شهر سنندج نشسته بود. سلامی کردم و روزش را تبریک گفتم و در گوشه‌ای از ئامانیه نشستم. حال و احوالش را پرسیدم تا شاید سفره‌ی دلش را باز کند. انتظارم زیاد طول نکشید. با مهربانی جواب سلامم را داد. آهی کشید و شمرده شمرده شروع به صحبت کرد.

خاطره صدای دل‌نشین قاسپه قاسپه ی کبک‌ها در یادواره ئاویەر

چه حالی؟ چه احوالی؟ در روزگاری نه‌چندان دور که شهر سنندج این‌گونه بزرگ نشده بود، مبارک‌آباد، امیریه، ئامانیه، صادق‌آباد، ظفریه، مسناو، کمیز، تکیه و چمن، حاجی‌آباد و هفت آسیاب پاره‌ی تن و جزئی از من بودند. شهرک کشاورز، شهرک سعدی، شهرک زاگرس و ویلا شهر شیره‌ی جانم را نکشیده بودند و به حال و روز امروزی درنیامده بودند و من خوشحال و شادمان که هفته هفته میزبان مردمان مهربان شهرم هستم. مردمانی که نه با ماشین و بر روی آسفالت که با پای پیاده، اسباب و وسایل چند روز ماندن در دامنه‌ام را به کول می‌گرفتند و در سایه‌سار درختان بلند و پرپشت امیریه و ئامانیه اتراق می‌کردند و آرام می‌گرفتند. صدای دل‌نشین قاسپه قاسپه ی کبک‌ها، ترنم زیبای سهره‌ی طلایی، صدای پای چهارپایان وحشی، درختان خوش‌رنگ بلچ (زالزالک) و شلانه (زردآلو)، صدای شرشر برف آب‌ها و چشمه‌های پرآب کانی سنگ‌شکن، کانی ئارایش، کانی شفا، کانی صفا و کانی ماماتکه، به فره چال‌ها و یخچال‌های پربرف، آب زلال گویزه کویر، هفت آسیاب و درختان انبوهش، سینه‌کش چشم‌نواز کوچک (سنگ) قرآن، تفرجگاه و زیارتگاه خه یره زنه (خضر زنده) و خه یرئه لیاس، گیاهان خوش‌رنگ و بوی خوراکی بهاری مانند ریواس، کنگر، گیلاخه، شنگ، قازی ئاغه، نعناع، پونه، قارچ و… که اشتغال فصلی جمعی از ساکنین سنندج و روستاهای اطراف را فراهم می‌کرد و سفره‌ی همشهریان را رنگین. ناله‌ی محزون عشاق در پای تاقه دار، هرزالی خواندن جوانان پرشور در ئامانیه و بان شلانه و… آری تصویر آن زمان من این‌گونه بود.

ئاویەر میزبان مردمان بسیاری از اولین نسل‌های ساکن در سنندج

سکوت عمیقی برقرار شد. گویی آبیدر چشمان خود را بسته و با بال خیال خود به آن دوران و حال و هوا پرواز کرده بود. پس از چند دقیقه، دوباره آهی کشید و ادامه داد: به دلیل هم‌جواری با شهر سنندج از زمان‌های خیلی دور شاهد و نظاره‌گر توسعه و بزرگ شدن سنندج بوده‌ام. مردمان بسیاری از اولین نسل‌های ساکن در سنندج را میزبانی کرده‌ام. حکام و امرای زیادی از زمان‌های قدیم بر سنندج حکمرانی کرده‌اند و اکنون فقط نامی و یادی از آنان باقی‌مانده است. چه بسیار افراد بزرگ‌منش، نیکوخصال و فرشته وشانی که بر تارک سنندج درخشیدند و جاودانه شدند. چه بسیار جوانان پرشور، رشید و برومندی که در جوار و کنار من راه و رسم زندگی و آزادگی را آموختند و اکنون چهره در نقاب خاک کشیده‌اند.

زخم ارکستر فیلارمونیک گوش‌آزار و دل‌خراش و استخراج سنگ ‌بر جای‌جای بدن ئاویەر

القصه زمان گذشت و گذشت و گذشت و به امروز رسید. لحظه‌به‌لحظه شهر بزرگ می‌شد و جمعیت آن زیاد. تن و صورتم را خراشیدند و تراشیدند. کوچه‌ها و خیابان‌ها را بر صورتم نقاشی کردند و با ساخت‌وساز خانه و ساختمان و آپارتمان بزک و دوزکم کردند. ئه میریه تا ئامانیه سنگفرش شد. جاده‌ی آسفالته‌ی پیچ‌درپیچ از نوک پا تا فرق سرم کشیده شد تا مبادا همشهریان و گردشگران تن خود را برنجانند و رنجیده‌خاطر شوند و با خیالی آسوده با ماشین تا هرکجا که اراده کنند، ویراژ دهند و جولان. سمفونی دل‌نشین و زیبای جلوه‌های طبیعی مانند صدای پرندگان و شرشر برف آب‌ها و… جای خود را به ارکستر فیلارمونیک گوش‌آزار و دل‌خراش برداشت و استخراج سنگ از جای‌جای بدنم و رفت‌وآمد ماشین‌های سنگین داده است. شنیدن صدای کبک و دیدن جانوران وحشی به افسانه تبدیل‌شده است. چهره و بدنم سیاه شده و سوخته‌ی بی‌مسئولیتی و خیانت‌درامانت انسان‌هاست. انسان ناسپاس و زباله ساز پس از تفریح و خوش گذرانیش، انواع زباله‌های پلاستیکی، آلومینیومی، فلزی و شیشه‌ای را برایم به ارمغان می‌گذارد. آری امنیت و آرامش طبیعت زیبای من، فدای رفاه آدمیان و تکنولوژی مخرب و بی‌رحم شده است. آری این است جواب قرن‌ها و سال‌ها میزبانی از انسان‌ها و مهربانی با آنان. آری من همچون مادری مهربان که شیره و عصاره‌ی جانش را نثار فرزندانش می‌کند، همیشه دامان سخاوتمندم، میزبان بی‌منت فرزندان بی‌شمارم بوده است، اما جواب فرزندان ناسپاس، مغرور، خودخواه، قدرت‌طلب و ویرانگرم، این است که می‌بینید.

 

 چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است

دوباره سکوتی ژرف برقرار شد. می‌شد غلیان و جوشش درونش را، لرزش و رعشه‌ی بدنش را و غلتیدن دانه‌های اشک بر صورتش را دید و احساس کرد. احساس گناه می‌کردم که با یادآوری خاطراتش، خاطرش را آزرده و مکدر کرده بودم و به خود نهیب می‌زدم که چرا نرم و آهسته نیامدم تا چینی نازک تنهائی‌اش ترک برندارد. این را به او گفتم. با مهربانی لبخندی به رویم زد و گفت: ناراحت نباش. راستش را بخواهی باوجود رفت‌وآمدهای مکرر انسان‌ها و ماشین‌ها، سالیان سال است که تنها هستم. من همیشه در کنج تنهائی‌ام به گذشته سفر می‌کنم. زندگی من با گذشته‌ام عجین شده و گره‌خورده است. قبول دارم که باید در کوچه‌پس‌کوچه‌های گذشته پرسه نزنم و به آینده چشم بدوزم؛ اما هوا بس ناجوانمردانه سرد است. دیگر برایم تاب‌وتوانی باقی نمانده است. تنها دل‌خوشیم برای بودن و ماندن و امید به آینده داشتن، نیک‌مردان و خوب زنانی هستند که عشق به طبیعت و محیط‌زیست و مهربانی با جلوه‌های زیبای طبیعی را به نیکوترین شکل ممکن معنا کرده و با رفتار و اعمالشان به آن عینیت بخشیده‌اند.

دلسوزانی که مناطق سوخته شده ئاویەر را با مهربانی بذرپاشی می‌کنند

مردی عاشق، بدون ادعا، باهمت، استوار و خستگی‌ناپذیر که آبیدر و به‌ویژه گویزه کویر را با نام او می‌شناسند. افراد بدون ادعایی که در پناهگاه نزدیک قله‌ام، نان و شیری به دست کوه‌نوردان داده و درس مهربانی و دوستی با طبیعت و محیط‌زیست را زمزمه می‌کنند. کوه‌نوردان نجیبی که تنها اثر برجای‌مانده از آنان در کوهستان، اثر پایشان است و تنها برداشتشان از آن، گرفتن عکس و تصویر. عاشقان دست و صورت سوخته‌ای که با دستان خالی به جنگ آتش و دود افتاده به جان مراتع و پوشش گیاهی‌ام می‌روند. مردمان شریفی که در هر بار حضور در آبیدر، مقدار زیادی زباله را جمع‌آوری کرده و با خود به شهر بازمی‌گردانند. دلسوزانی که مناطق سوخته شده‌ام را با مهربانی بذرپاشی می‌کنند و در دامنه‌هایم نهال می‌کارند. مردمان بافرهنگی که پاکیزگی، ساماندهی و بهسازی خیرزنه، هفت آسیاب، کانی ماماتکه و… مرهون پیگیری، تلاش و کوشش آنان است. رفتگران باشرف و زحمتکشی که پاکیزگی و تمیزی کوچه‌ها، خیابان‌ها و مناطق تفرجگاهی من، حاصل زحمات و فعالیت شبانه‌روزی آنان است. باغبانان و کارگران شریفی که نگارگری و چینش زیبای گل‌ها و گیاهان چشم‌نواز امیریه و ئامانیه محصول ذوق هنرمندانه‌ی آنان است. افراد آگاه و فهیمی که هرگونه تخریب، آلودگی، آتش‌سوزی و… را به هر وسیله‌ی ممکن و در سریع‌ترین زمان، اطلاع‌رسانی و پیگیری می‌کنند. مردمان فرهیخته‌ای که دوست داشتن انسان‌ها، جانوران، گیاهان و درختان و جلوه‌های زیبای طبیعی، مرام زندگی‌شان است. با تمام وجودشان صلح، آشتی، دوستی، برابری و مهربانی را فریاد می‌زنند و جنگ، خشونت، تبعیض، نژادپرستی و عصبیت قومی و مذهبی را مذموم و مردود می‌دانند.

بدانید که آلودگی، تخریب و نابودی ئاویەر ، هوا، خاک، آب‌ها، جنگل‌ها، جانوران وحشی و… آغاز هلاکت و نابودی شما انسان‌هاست

بازهم سکوت حکم‌فرما شد. خورشید آخرین روزهای پاییز کم‌کم غروب می‌کرد و سوز سرمای خشک و بدون برف آبیدر دست‌وپایم را کرخت کرده بود. آبیدری که در سال‌های نه‌چندان دور و در این فصل سال پوشیده از برف بود و حالا دریغ از یک توپه له (گلوله) برف. چراغ‌های شهر سنندج روشن می‌شدند و ما آرام و بی‌صدا آن را تماشا می‌کردیم. تحمل سرما برایم سخت شده بود اما دلم نمی‌آمد که دنیایش را برهم بزنم. گویی خود به این موضوع پی برده بود. با مهربانی مرا نگاه کرد و گفت: هوا بسیار سرد است و بهتراست که به شهر برگردی. فقط این را بدان که آلودگی، تخریب و نابودی من و امثال من، هوا، خاک، آب‌ها، جنگل‌ها، جانوران وحشی و… هلاکت و نابودی شما انسان‌هاست. راستی شنیده‌ام که همه‌چیزتان را سبز کرده‌اید. دولت سبز، صنعت سبز، کشاورزی سبز و… مگر ما بنده‌ی خدا نیستیم، دل نداریم، از آن ور دنیا آمده‌ایم. مرحمت فرموده ما را نیز مس، ببخشید سبز کنید. لطف کنید از میان من و اقوام و خویشاوندانم، کوهی را انتخاب نموده و صفت بامزه‌ی سبز را به آن بچسبانید. آرام از جایم بلند شدم. دستانم را به هم مالیدم. آرام و در جا کمی این پا و آن پا کردم. بابت وقتی‌که در اختیارم گذاشته بود، تشکر کرده و با او خداحافظی کردم.

ئابیدر، ئاوالان، کوسالان، چل­چه مه، شاهو، ئاربابا، جاقل، عبدالرزاق، کره ی میانه، هزارمیرگ، بدر، پریشان، سلطان احمد، چنگ الماس، سلطان سراج‌الدین، نقاره کوب و تمامی کوه‌های کردستان، ایران و جهان برای همیشه‌ی دوران سربلند، استوار و پایدار باشید.

و اما سخن آخر، روز جهانی کوهستان و تمامی روزها و ایام محیط زیستی، تلنگری است بر وجدان ما و یادآور وظیفه و تعهدی است که نسبت به طبیعت، محیط‌زیست، حقوق انسانی و شهروندی و آیندگان داریم.

 

این مطلب در شماره ۱۵ ماهنامە چیا چاپ گردیده است.
ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.