یادی از امیرارسلان پیروتی
سامان غزالی
عصر سرمایهداری و پیامدهای ناشی از آن باعث تولید و اشاعه ذهنیتی اقتدارگرا، مادی و زیستی فردگرایانه مبتنی بر دخل، تصرف و استثمارشده که جای ذهنیتی اشتراکی و زیستی جمعی مبتنی بر عواطف انسانی و همزیستی را گرفته است، پیچیده شدن روابط و تقسیمکار عواطف را از سطح گسترده جامعه به سطح سلولیترین عنصر آنکه خانواده یا فرد میباشد تقلیل داده است. انسان مدرن کسی را جز خود نمیشناسد و بیتفاوت از کنار انسان و طبیعت اطرافش میگذرد و بدون هیچگونه توجهی خود به ابزاری در خدمت نهادهای توسعه در راستای تخریبات زیستمحیطی بدل میگردد. انسان امروزی برای رسیدن به مقاصد نابخردانهاش زیستبوم، طبیعت و موجودات را به استثمار میکشد و نابود میکند.
در دو مرحله طبیعت مورد تجاوز واقع میشود، یکی در سطح کلان آن صورت میگیرد که ناشی از ذهنیت سود و سرمایه مبتنی بر دانش و قدرت است و دیگری در سطح خُرد جامعه میباشد که آنهم ناشی از تزریق همان ذهنیت توسط نهادهای قدرت به درون اتمیترین نهاد جامعه صورت میگیرد. فرد بهگونهای با طبیعت برخورد مینماید که گویی با آن بیگانه است و خارج از آن زندگی میکند، دور انداختن تکه آشغالی در طبیعت نشأت گرفته از ذهنیت مذکور میباشد که فرد و جامعه را وارد عرصهای از مصرفگرایی صرف نموده است که راحتطلبی را به نیازی ضروری تبدیل نموده تا فرد توان محافظت از زیستگاهش را نداشته باشد.
اما بااینحال نقاط مقاومت چه بهصورت فردی و چه جمعی در برابر ذهنیت سود و سرمایه و تخریبگر در حال ایستادگی است، هنوز مردمانی پیدا میشوند که این ذهنیت نتوانسته به درونشان رسوخ کنند، مکانهای دورافتادهای که در سطح جهان بانام جهان سوم و با دیدی عقبافتاده و در سطح منطقهای بانامهای حاشیه و عقبمانده و بیفرهنگ و خردهفرهنگ و… به آنان مینگرند اما غافل از آنکه؛ این مردمانند که مفهوم واقعی همزیستی و اخلاق را درک نمودهاند و ارزشها، عواطف انسانی و اخلاقی را زنده نگهداشتهاند، در این مکانها انسانیت زنده و پویا است و به ذهنیتی فردگرا اجازهی ورود نمیدهد. این حاشیهنشینان بهجای تقلیل دادن زیست انسانی به مسائل مادی، زیست را با مفهومهای اخلاقی و جمعی میسنجند، به همین خاطر است که طبیعت نیز در بین این مردمان بکرتر و زیباتر است، اینجاست که طبیعت دارد نفس میکشد.
روستای گابازله از توابع شهرستان مهاباد یکی از هزاران نقاطی است که مردمانش همزیستی با طبیعت را درک نمودهاند، این روستا در نزدیکی تالاب کانی برازان واقعشده است تالابی که خانه و مأمن هزاران گونه گیاهی و جانوری است، تالابی که زیست پایدار منطقه را تضمین نموده وزندگی با بقای آن درهمتنیده است، مردم این سرزمین قدر و حرمت فراوانی برای محیطزیست و زیستبوم قایل اند، محافظت از جانداران همانند وظیفه و جبری بر روی شانهها سنگینی میکند، مخصوصاً لکلکها دارای جایگاه مهمی هستند، لکلکها هرساله به نشانه بهار به منطقه بازمیگردند و مشغول خانهسازی میشوند، لکلک نشانهی خیروبرکت برای منطقهاند، به همین خاطر به آنان بادید صاحبخانه مینگرند و حفاظت را در اولویت قرار میدهند. چند باری نهادهای دولتی مانند ادارهی برق با هزار و یک بهانه برای تخریب آشیانههایشان اقدام نمودهاند اما هر بار با سد مردمی روستا و اعتراضشان برخورد کردهاند.
امیرارسلان پیروتی فردی میانسال است که سه فرزند دختر دارد او اهل این سرزمین است، مردی که با عواطف و ارزشهای انسانی پیمانی ناگسستنی بسته است، این ارزشهای انسانی است که مبنای زندگی او را تشکیل میدهد، او عواطفی را که در ذهنیتی مادی کمرنگ گشته در خود به اوج میرساند، امیرارسلان در دورانی که انسان مدرن حاضر نیست از هیچچیزش برای نجات جان هیچچیز، حتی انسان، بگذارد، از جان خود برای نجات لکلک میگذرد، او در حالی جان خود را گذاشت که مقامات ذیربط دولتی حاضر به گذاشتن وقت خود نشدند. امیرارسلان از تیر برق مرگ بالا میرود تا لکلکی را که به پایش گونی چسبیده بود نجات دهد، گونی که از بیتفاوتی انسان مدرن در طبیعت رهاشده است و جان امیرارسلان و لکلک را باهم میگیرد.
امیرارسلان نماد انسانی فداکار است که جانش را درراه محافظت از محیطی فدا نمود که ما انسان در حال تخریب آن هستیم، تخریبی که از تکه اشغالی تا گونی که بهپای لکلک میچسبد و تا تخریبات عظیم ناشی از برنامههای توسعهی نابخردانهای همانند سدسازیها و شهرسازیها و جادهسازیها که نفس طبیعت را بند آوردهاند را شامل میگردد.
امیرارسلان انسانی است که مفهوم انسان بودن و طبیعت دوستی را درک نموده و به انسان همانند بخش کوچکی از طبیعت نگاه میکرد نه صاحب آن، به همین خاطر است که در حفاظت از آن با تمام توان میکوشد.
برادرش تعریف میکرد که؛ چگونه روزی مار امیر را نیشزده است و او اجازه نداده که مار را بکشند چون میگفت که ما به حریم او دستدرازی کردهایم نه او، اینجا خانهی اوست و ما نباید به آن تجاوز نمایم. این ناشی از درک عمیق او نسبت به طبیعت است، امیرارسلان میدانست که زیست انسان بسته به زیست و بقای طبیعت و موجودات دیگر است، به همین خاطر بود که جانش را درگرو جان لکلک قرار میدهد.
او همانند آموزگاری دانا به ما درس اخلاق و انسان بودن را میآموزد و به ما یاد میدهد که تخریبی کوچک (دور انداختن گونی) میتواند چه تبعات بزرگی را در پی داشته باشد. امیرارسلان یار و همدم طبیعت است و معنایی طبیعت دوستی را برایمان میکارد تا من انسان در صلح و آرامش زندگی نمایم. آیا بیتوجهی به چنین درسی ما را در عرصهی انحطاط اخلاقی غوطهور نمیسازد؟
باید از امیرارسلان پیروتی روح جمعی، انساندوستی و حفاظت از محیطزیست را آموخت. روحش شاد و نامش جاودانه
این مطلب در شماره ۱۹ ماهنامە چیا چاپ گردیده است.
ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com









ثبت دیدگاه