نفتی نشی
11 ژوئن 2017 - 22:17
شناسه : 120350
بازدید 95
پ
پ

 

متن سخنرانی مراسم افتتاحیه­ی پالایشگاه مریوان

مدرک کریمی

خانم‌ها آقایان! سلاااام، بنده در این روز فرخنده مفتخرم که پس از ایراد سخنان خود در حضور شما اساتید عظام و ملت نفت‌کش دوست مریوان و حومه، کلنگ احداث این پروژه‌ی مخوف را بر تن بینوای دشت بیلو بکوبم.

دوستان گرامی! همان‌طور که بهتر از من میدانید در بسیاری از استان‌های محروم کشور از قبیل اصفهان و تهران و … که اکثر قریب به‌اتفاق جوانانشان با داشتن مدارک بالای علمی، مشغول مسافرکشی یا کولبری و یا شاگرد شوفری در دیگر استان‌های هم‌جوار یا دوردست می‌باشند، چنان از دیدن نفت‌کش‌های در حال تردد در مضیقه‌اند که استانداران این اساتین (جمع مکسر استان) فیلم‌بردارهای خبره‌ای اجیر کرده و با پای پیاده به جاده‌ی سنندج – مریوان فرستاده‌اند تا لااقل باکیفیت HD چند ساعت فیلم برای این هواداران محروم، به تصویر کشیده و با رایت آن‌ها بر روی DVD پرینکو، در راستای طرح ملی تکریم از ایتام، از این بینواها دلجوئی مناسبی به‌عمل‌آمده باشد. اخیراً در سایت خبرگزاری قپ بی سی نیز گله گذاری‌های یکی از راننده‌های محترم عرب‌زبان یکی از این تانکرها را با فونت B Nazanin مطالعه کردم که واقعاً دلم کباب شد. این راننده‌ی فلک‌زده از اینکه مردم روستاهای اطراف مرز و مسیر مریوان- سنندج در حین تردد برای وی دست تکان نمی‌دهند به‌شدت و با زبان فصیح عربی گلایه کرده و در ادامه افزوده بود: ” لماذا لا یطریطوننا بالمأء و اللحم؟ یا لااقل یبرژون ثلاثین کباب؟ ” که بنده در ابتدا از فحوای گله‌ی ایشان چیزی دستگیرم نشد تا اینکه به دوست و همکار گرامیم دکتر رئووف میکروفون پور که دستی در شعر و ادب عرب دارند، عین پیام را مسج زدم و درخواست عاجل کردم برایم ” وه رگیران ” کنند که ایشان فی‌الفور ترجمه فرموده و برایم ارسالیدند: ” بۆ چی ئاوو گۆشتم بۆ تریت ناکه‌ن؟ یا لانی که‌م سێ سیخ که‌بابمان بۆ برژێنن، ها؟ ” بنده در اینجا با تحکم هر چه تمامتر به مردم روستاهای اطراف و راننده‌های در حال تردد این جاده اعلام می‌کنم

لطفاً با زبان خوش به هوش باشید که در قبال وظایف خود قصور نکرده و هر درخواست شرعی و احیاناً غیرشرعی که از جانب مخصوصاً این تریلی رانهای عرب عزیز از آنان می‌شود با دیده منت پذیرفته و سریعاً اجابت نمایند از قدیم و ندیم به شما گفته‌اند مهمان حبیب خداست، اگر هم گاه‌گداری یکی از این شوفرهای غریب دچار سانحه و واژگونی تانکرش شد، ابتدا به دهات مجاور رفته و با مینی‌بوس یا تراکتور، مردان جوان روستاهای اطراف را جمع کرده و اگر لازم شد از باشگاه‌های بدن‌سازی شهر مریوان شصت، هفتاد ورزشکار زبده را سوار اتوبوس کرده و به‌سرعت به محل حادثه بشتابند، لازم به یادآوری است ورزشکاران محترم می‌توانند از دفتر ترخیص کالای مرز باشماخ شماره ی موبایل راننده ی تانکر را پیداکرده و فی‌الفور به وی زنگ بزنند و پس از معرفی خود، با اجرای یکی از ترانه‌های شاد کردی از قبیل: ” زڵێخام زه‌رده “‌ یا ” وه‌ی شه‌مامه‌و شلێره‌، شلێره‌، شه‌مام شلێکی ”

اوقات شادی برای وی فراهم ببینند، به محل حادثه که رسیدند به‌اتفاق هم با دستان پرتوان خود ابتدا با گفتن دسته‌جمعی رمز ” یااااااا غوث ” و سپس فریاد: یک، دو، سه، تانکر واژگون شده را سرپا نگهدارند، در مرحله ی بعد با کاسه و آفتابه، نفت ریخته شده را سریعاً با دست‌به‌دست گرداندن آفتابه‌ها به داخل مخزن اصلی بریزند، آخرسر هم می‌توانند هیزم جمع کرده، با نفت ریخته شده روی خاک‌های اطراف، آتش مهیا کنند و لباس‌های خیس راننده را سریعاً خشک نمایند. حتی می‌توانند با خریدن چند کیلو سیب‌زمینی برای ایشان ” سیف زمینی پیشاو ” درست کنند.

در جای دیگری شنیدم که عده‌ای خائن به این مملکت شایع کرده‌اند که با درآمد حاصل از مرز باشماخ در یک جای پرت ” وطن اسلامی ” و دور از استان‌های کوردنشین، اتوبانی چند بانده احداث نموده‌اند و گویا مردم محروم و حسود استان‌های قزوین و اصفهان باز نالیده‌اند که دست‌کم، این‌یکی را دیگر از پول خیرین ما می‌گرفتید تا لااقل در ثواب اخروی از مردم مریوان کم نیاوریم! که بنده در اینجا از پشت این میز خطابه به مردم استان‌های مذکور اعلام می‌کنم که ملت مریوان در دوران جنگ هشت‌ساله با دادن خون صدها جوان و ویران شدن خانه و کاشانه‌شان، چنان ساعات و لحظات تراژیک و پرادباری را تحمل کرده‌اند که جا دارد علیرغم میل باطنی آن‌ها و فریادهای مکرر دوستان فعال محیط‌زیست مبنی بر تعطیلی هر چه زودتر این پروژه، به‌پاس باشکوه بودنشان در حفاظت از مرزوبوم و دارودرخت این کیان، با لجاجت هرچه‌تمام‌تر این مینی پالایشگاه را افتتاح کنم که این کمترین ادای دینی است که بر دوش ماهاست. گفتنی است ما مسئولین باسواد و آپدیت با اینکه میدانیم و شنیده‌ایم در اکثر کشورهای پیشرفته چندین سال است پروژه هایی همچون سدسازی و احداث پالایشگاه از موارد بسیار پرخطر و آسیب‌رسان به محیط‌زیست قلمداد شده‌اند و در غالب موارد نه‌تنها دیگر هیچ سدی احداث نمی‌کنند که مثلاً در سال 2008 در آمریکا چندین سد عظیم را تخریب کرده‌اند ولی باز چون ما اصولاً از راه رابطه و پارتی، بدون هیچ سواد و تخصصی به شغل شریف خود نائل شده‌ایم این حرف‌ها، برایمان بیشتر به ویز ویز مگس تسه تسه شبیه است تا رهنمودهائی برای اجرای بهتر کارها، مفتخریم که در بیشتر موارد معتقدیم مرغ یک قاچ دارد.

ما مسئولین که در اوقات طویل فراغت خود در ادارات تحت امر خود به بهانه‌ی حضور در جلسه از پذیرش ارباب‌رجوع امتناع می‌کنیم و بسیاری اوقات با بازی مهیج انگری بیرد (Angry Bird) لحظات فرح‌بخشی برای خود می فراهمیم، چنان درگیر حل مشکلات و معضلات مردم بیچاره‌ی این خطه‌ایم که وااااقعا زن و بچه‌هایمان چند سالی است به حالت ستند بای، در تعجب کامل‌اند، همین چند سال پیش بود که رودخانه‌ی الکی سیروان، بیخود و بی‌جهت جاری بود و چشمه‌ی بل و چندین دهنه چشمه‌ی عظیم دیگر در آن اطراف، یله و رها، ول بودند تا ما در سایت رسمی خود زیر عکس پرسنلی دخترکش خود علیرغم اعتراضات جمیع اهالی منطقه اعلام کردیم که مرغ یک لاق دارد و یک سد احداثیدیم

که هم می‌تواند برق تولید کند و هم اهالی منطقه در روستاهای ژیوار و سلین و … در ساعات فراغت خود، حول‌وحوش سه نصف شب با تکان‌های شدید منازل خود، از زیر پتو به سمت کوچه پا به فرار بگذارند و پس از تجربه کردن زمین‌لرزه‌ای چند ریشتری، با روشن کردن و ایفای برای هم استیکر ارسال کنند…پیرارسال که به همراه یکی از رفقای سابق قصد بازی گل‌کوچک داشتیم، پس از اختلاس مختصری که دست داد توانستیم علاوه بر معامله‌ی یک باب منزل مسکونی در ساحل خزر، یک دستگاه آی پد برای همسر قانونی خود بخریم چون چند روزی بود بالکل ما را از شام و نهار و دیگر تسهیلات زناشویی محروم کرده بود، امروز هم عاجزانه از مردم و فعالان سبز اندیش تمنا دارم به بهانه‌ی دریاچه‌ی بیخود زریبار ما را از نان و نوا نیندازند، اوضاع جیبمان ناجور کساد است، قرار گذاشته‌ایم نوباوه‌ی چلمن و بی‌غیرت خود را به دانشگاه آزاد بفرستیم شهریه‌اش سرسام‌آور و ماشین و منزلی که قرار است برایش تهیه کنیم تا فیها خالدون یکی از حساب‌های بانکی‌مان را زیارت می‌کند، مسئولیت و پست خطیری که از هم‌اکنون برای ایشان کنار گذاشته‌شده، بدون داشتن مدرک لیسانس روی زمین می‌ماند، مردم کردستان هم که به داشتن مسئولین عجم و دارای مدارک بالا و خوش‌پوش، عادت دارند این است که حتم دارم مجبورند روی ما را زمین نیندازند. کلنگ لطفاً! با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد.

جمعیت ساکت و ماااات، نه صدایی از کسی برخاست و نه حتی پچ‌پچی زمزمه شد، از کرانه‌های دور زریبار جیغ وداع گونه‌ی مرغ خوش‌رنگ مهاجری سکوت را مهمان آوای خود کرد! پرنده‌ای دیگر بی‌صدا پر زد! ناگهان از دل بهت و سرسام جمعیت، خالو رحیم نامی با گام‌های استوار صفوف جمعیت را کنار زد و جلوی مسئول قد برافراشت، کلنگ را از دستان لرزان وی گرفت و خطاب به وی چنین گفت: ما از پدرانمان یاد گرفتیم که کلنگ را برای آبادانی به زمین بزنیم نه برای ویرانی، زریباری که بی‌سوادی جنابتان به دامن شکوهش، زباله و وهن و تحقیر رها می‌کند چنان با خاطرات و رؤیاهای جمعی ما آمیخته که همگان خود را در زلال آینه‌ی آسمان سایش دیده‌ایم! شکسته باد کلنگی که تیشه‌ی جانش می‌شود! اگر لیاقت گرفتن جان ما راداری خون زریبار بر گردنت حلاااال! با فریاد پیرمرد جمعیت به خروش افتاد … مسئول که زبانش بندآمده بود لیوانی آب خواست و سگرمه های درهمش را با تقلای فراوان باز کرد عرق پیشانی و صورت برافروخته‌ی خود را پاک کرد و دستان مرد پاک‌نهاد را بوسید و قول داد به‌جای این مستراح صنعتی که نام بی‌مسمایش پالایشگاه بود، به فکر ایجاد یک مرکز آموزشی – تولیدی جهت استفاده‌ی هر چه علمی‌تر و کاراتر از دشت بیلو و پتانسیل‌های فراوان زریبار بیفتند تا این بار، کلنگ به پیشواز آبادانی دل‌ها برود نه ویرانی آینه‌ها …

 

این مطلب در شماره 20 ماهنامە چیا چاپ گردیده است.
ایمیل نشریه: chya.govar@gmail.com

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.