تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست “سعدی”
حوادث و اتفاقات آنچنان با سرعت بر تن جامعه فرود میآید که رسانههای مجازی و شبکههای اجتماعی نیز یارای پرداختن به تمامی آنها را ندارد چه رسد به ماهنامهای محصور در نگاههای متناقض و پارادوکسهای ریشهای که اگر اهل کوچه علی چپ و طبل بیعاری نباشی، ریشهات را خواهد کند.
داغ آفت جوانه خوار بلوط بر جنگلها نمایان است و وعده پوشالی برخی مسئولان برای حل و تحلیل هیچانگارشان هنوز در گوش میپیچد که سیل آتش و خاکستر از جایجای این سرزمین روان میشود، ویرانگر و ناامیدکننده. دود درختان عریان از آفت، سیاهیِ به آتش کشاندن نیزارهای تالاب زریبار و محو هکتاریِ جنگلها توسط زمینخواران و زغالگیران انگار صورت کسی را شرمگین نکرده است.
ما عادت کردهایم که با خنجر بر تن جنگلها زندهباد درخت بنویسیم. عادت کردایم که بعد از خوردن کبابی زغالی لمداده و همراه با نوشیدن چای زغالی بر دشمنان طبیعت لعنت بفرستیم. ما عادت کردهایم که از کنار جنازه کولبری بگذریم و غم به ابرو نیاوریم.
تفنگ شرم نکرد، گلوله شرم نکرد تو دیگر چرا، هنگامیکه میدانی سفره خالی یعنی چه؟ تو دیگر چرا که میدانی یا باید بماند و اینگونه کار کند، یا آواره شود. بی مجوز مرز را رد کرده بود؟ غیرقانونی کارتنی را جابجا میکرد؟ تو دیگر چرا دم از مجوز و قانون میزنی که عَلَم بیقانونی و بی مجوزیت را بر فراز زریبار برافراشتهای. ساختمان چندطبقهات در کنار تالاب زریبار از کدام مجرای قانونی گذشت؟ شب و روز را به هم دوختی که در چند روز ساختمانی چندطبقه را برافرازی که چه بگویی؟ با توأم ای دلاور نامهربان، ای مرزدار بیغم، چه جوابی با خودداری، چه توجیهی و چه گریزی از قانونی که خودت باشی.
گر مَلَک ز باغ رعیت خورد سیبی / غلامان برآرند آن درخت ز بن
هرچند بارها و بارها این سطور را پاک و از نو تایپ میکنم اما بگذار حق مطلب را ادا کرده باشم که باید حق را نیز گفت. هرچند که از بازخوردت میترسم. راستی فکر کردهای که چرا ترس؟ چرا انتقاد کردن باید یا در هالهای از ابهام و دررَو قانونی قرار گیرد یا بیمناک آن را نوشت؟
هر چه به هجمه شرمگین نماییِ کوردها در مواجهه با تروریسم بیوطن فکر میکنم، واقعاً این مسئله چه ارتباطی با ما میتوانست داشته باشد، به این نتیجه میرسیدم که بیشترِ آن از ترس بوده است. مبادا خودیها بد فکر کنند و داغ ترور بیوطن را بر سر منطقه خالی کنند.
آیا واقعاً به آنچه میگویید ایمان ندارید، یا ما بهاشتباه شنیده و دیدهایم. مگر “مراد از مبارزه با قاچاق کالا، مقابله با کولبر ضعیف است”؟ مگر نه اینکه حفظ محیطزیست بر هر ساخت و سازی ارجحیت دارد؟ باشد که اطراف محوطهات را باید پاکتراشی کنی اما آتشی که از کنترل خارج شود و جنگل را بیابان نماید؟ اگر این اعمال شماست که مرد قانونید و جانبرکف، آن رانت زمینخوار و آن فرصتطلبان را که از رو خنجر کشیدهاند چه بگوییم؟
آب را خشکاندند و سرزمین خشکید، به دشمن اجازه بیابان کردن دادند و اینک از گردوغبار آن میمیریم و دم نمیزنیم، فرونشست و فروریزش زمینهایمان را باعث شدند و دهان باز کردن زمین را کسی نمیبیند. بیتالمال را صرف سدهای گتوند آسا کردید و کسی محاکمه نشد! بهراستی چه میکنید و این جامعه میخواهد به کجا برود؟
آتش جنگلها نمیخواهد تلنگر باشد، فرسایش خاک نمیخواهد تلنگر باشد، بیکاری و فقر نمیخواهد تلنگر باشد، لااقل خونهای ریخته شده برای نان را تلنگر کنید که نه تابی مانده است و نه توانی.
این مطلب تحت عنوان سخز چیا در شمارە 21 ماهنامە چیا بە چاپ رسیدە است.
ثبت دیدگاه