ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
اینهمه هیاهو برای چه؟ چند پرنده مهاجر یا چند هکتار نیزاری که هرساله سوزانده میشود؟ برای چند نایلون بیشتری که پرت میکنیم؟ اصلاً اگر ما پرت نکنیم چه میشود؟ اینهمه مردم در فلاکت و بدبختیاند و باوجود مشکلات فراوان سیاسی و اقتصادی مثل بیکاری، کاهش درآمد فاجعهبار مردم، گرانی روزافزون و تورم لجامگسیخته، سرخوردگی سیاسی، کاهش سطح اعتماد تا حد فاجعه اخلاقی، اعتیاد، طلاق و فقر، پایین آمدن سن فحشا و هزاران درد دیگر، عدهای بیایند دم از حق یک پرنده، سرنوشت یک زباله و یک تالاب بزنند که چه؟ در این وضعیتی که امیدها به هیچ تدبیری نیست و انگار شیرمال شدن تکرار سرنوشت ماست، جمعی با شلوغکاری بخواهند از ریز گرد و آب و خشکسالی بگویند که چه؟ عدهای بیایند و نام خود را “ان جی او ” بگذارند و راهحل اعتیاد و طلاق را یدک بکشند، بیایند و چاره فرهنگی را علم کنند و زبان کوردی را به چند نوجوان یاد بدهند و ازایندست کارها انجام دهند که این ویرانه آیا گلستان میشود؟ این هیاهو آیا یک سرگرمی برای قشر متوسط جامعه نیست که سعی میکنند باهدف قرار دادن یک سری مسائل پیشپاافتاده به زندگی خود معنی ببخشند و از این طریق هویتی برای خود بازتعریف کنند و زیر سایه آن احساس اهمیت بکنند؟ اصلاً فرض بر اینکه چندگونه بیشتر از جانوران هم منقرض شدند! همانگونه که هزاران گونه حتی پیش از پیدایش ما منقرض شدند و همینک نیز در حال انقراض هستند؟
مگر سنندج و کرماشان و ایلام که زریبار ندارند بی هویتند؟ زریبار نباشد که چه؟ گیرم که بچههای ما نتوانستند به زبان مادری خود بنویسند و بخوانند. چند معتاد بیشتر بمیرند، مگر چیزی حل میشود؟ اصلاً اینهمه وقت خود را در این روزنامهها و مجلات و ماهنامهها تلف میکنیم که چه؟ مثلاً میزان مطالعه مردم را بیشتر کردهایم؟ عدهای باید با اتلاف وقت و هزینه بیایند و صفحاتی را سیاه کنند و زبالهای تولید کنند تا احساس مفید بودن کنند! تازه عدهای از آن قسمتهای چپ جامعه بیایند و تحقیرشان کنند و بگویند عدهای آمدهاند تا مقاومت را “ان جی او “ئیزه و خلأهای خدماتی دولت را پر کنند و ابزار و دستاویز و عروسک خیمهشببازی بازیگران سیاست و سوداگران قدرت شوند! بردگی دنیای سرمایهداری را نهادینه کنند و احساس وجود کنند! کثافتکاری دولتها را پاکسازی کنند و رنگ حقوق بشری بر فجایع بزنند و حتی آن انقلاب موعود را عقب بیاندازند!
چرا باید عدهای همیشه دغدغه داشته باشند و نگذارند جامعه خوابی آسوده داشته باشد؟ چرا عدهای نباید بگذارند جارچیان جار بزنند که همهچیز در امنوامان است؟ اینها و هزاران سؤال و تحلیل و اماواگر و ترس دیگر پیش پای فعالین مدنی است تا به آنان بفهماند کنار بروید، کاری نکنید، خسته شوید و پا پس کشید. سؤالات پرآبوتاب و تحلیل¬های لعابداری که از چپ و راستبر پیکر سازمانهای مردمی واردشدهاند بسیار جای گمان است و جوابی دورودراز میطلبد تا حقیقت از زیر این هجمه بهظاهر منطقی و اساسی خود را نمایان سازد. سؤالات و حرفهایی که میخواهند همهچیز را ولکنی و بگذاری همان قوانین نانوشته مخرب کنونی راه خود را طی کنند و کسی نباشد که چوب لا چرخ کسانی بگذارد که منفعتشان در همواری راه است، ولکنی تا هر چه خواستند انجام دهند و تمام نمادها، نشانهها و موجودیتهایی مثل زریبارت را و زبان و هویت و … را به سخره بگیری و در لاک منفعت شخصیت روی تا از هر طریقی تو نیز تکهای بیشتر از پیکر بیمار این سرزمین بقاپی
. البته اینگونه در آنسوی دیگر قهرمان داستان خواهی بود چون به زعمی راه را برای انقلاب موعود باز گذاشتهای؟ اجازه دادهای همهچیز خودبهخود در امنوامان قرار بگیرد! که چه؟ برای کی؟ آخرش چه؟ مردم را ببین که دنبال کار خود هستند و هزاران سؤال دیگر که بهگونهای بر اندک افراد فعال عرصههای فرهنگی و اجتماعی وارد میشود انگار مسببین اینهمه فجایع اینانند و همه در این چارچوب پیکار مدنی بیکارند و مابقی مردم همه غرق خوشبختیاند و مشکلی بانام بیکاری ندارند! انگار با نبود اینان زخمهای جامعه خودبهخود درمان خواهند یافت و سازمانهای مردمی باعث میشوند وقت مردم به بطالت بگذرد چراکه همه مردم غرق مطالعهاند و نه اعتیادی هست و نه طلاقی و نه آسیبی اجتماعی! اینهمه را هنگامیکه با بیکاریهای عمومی و دردهای همگانی که جمع میکنی فشاری غیرقابلتحمل مینماید که باید تحمل نمود. همه علتالعلل را که ذات سیاست است رها کردهاند تا میدان سیاست از دلسوزان و روشنفکران و دغدغه مندان خالی باشد مبادا ترک بردارد چینی تنهایی آقایان! در این وضعیت بسیار لازم خواهد بود که با بازخوانی اهداف و بازتعریف فعالیتها، سازمانهای مردمنهاد متحدتر از پیش، راسخ و محکم گامهای خود را برای نیل به جامعهای بهتر بردارند و بگویند آن پرندهای که تو نبودش را هیچ انگاشتهای از چموخم سختیها گذشته و مانده است و کتابی است برای چگونه زیستن و ماندن، راهی دیگر است برای وفق شدن با شرایط سخت روزگار، آموزگاری است برای جنگیدن تا ساختن روزگاری بهتر، اگر بدانی و بخوانی و بفهمیش
. بسیار لازم خواهد بود که به همه بگویی که این اجتماع به خاطر همان چشمه و رودخانه و منبع آب است که هزاران سال تو را بهسان یک جامعه متمدن نموده است و فاجعه همان پشت کردن به پایههاست، پشت کردن تو به هویت و زبانت، پشت کردن تو به اجتماع و سلامت روانی جامعه و پشت کردن به پایههایی که ستون این استحکامات توست و با نبودنش بر سرت آوار خواهند شد. لازم است دوست را از دشمن بازشناسی و به یادآوری که دوست دشمنانت، دشمنت خواهند بود. نباید تفکر سازمانی را برای حل مشکلات رها ساخت. این همان مسیری است که به تغییرات مثبت منتهی میشود و سرمنشأ آیندهای بهتر خواهد بود نه رها کردن و پا پس کشیدن و خود را قهرمان طبقات خواندن، نه لاف زدنهای بیمحتوا و نه خالی کردن شانه از زیر بار مسئولیت اجتماعی.








ثبت دیدگاه