این نکته روشن است که دوام و ارزش هر جامعه و ملتی بسته به افراد لایق و شایسته و تربیتیافته آن جامعه و ملت میباشد. هرقدر افراد یک جامعه روشنفکرتر، باارادهتر و قویتر و به اصول زندگی آشناتر باشند، آن جامعه میتواند درراه ترقی و پیشرفت گامهای بلندتری برداشته و درصحنهی پرمخاطرهی حیات با نیروی بیشتر و اطمینان زیادتر مراحل عظمت و کمال را بپیماید. ملتی که افراد آن از نعمت آموزشوپرورش صحیح بیبهره و بینصیب باشد، هرگز نمیتوانند سربلند زیسته و از مواهب تمدن برخوردار گردند و بنابراین هیچگونه امیدی بدان نمیتوان داشت. البته ملتی که خواهان پیشرفت است، باید به تربیت افراد خود اهمیت دهد و آنان را برای زندگی بهتر آماده نماید و برای دریافت این منظور باید در نظر داشت که افراد یک جامعه زمانی انسان کار و عمل بار میآیند و عضو مفید و کارآمدی برای جامعه میباشند که از هنگام کودکی که نهال وجود آنان از هر سوی قابلانعطاف و نقشپذیر است، به دست افراد باتجربه و کاردیدهای، تربیت شوند؛ ازاینروی نخستین شرط پیشرفت و بقاء جامعه را میتوان آموزشوپرورش صحیح کودکان آن جامعه دانست.
مسئلهی تربیت کودک و توجه به خصوصیات روحی و جسمی او که هنوز در ایران مقامی را که شایسته است کسب نکرده و کمتر مربیان و اولیاء کودکان آن را موردتوجه قرار دادهاند، در کشورهای پیشرفته در شمار مهمترین مسائل تربیتی و اجتماعی و ملی قرار دارد و در این کشورها بزرگترین وظیفهی هر نسل تعلیم و تربیت نسل آینده میباشد تا درنتیجهی تربیت صحیح و علمی روابط و پیوندهای اجتماعی و ملی در میان افراد استحکام یابد و میراث مدنی از پدران به فرزندان منتقل گردد و درنتیجه شیرازهی تمدن بشری همواره استوار بماند. چنانچه در زمان جنگ جهانی اول و دوم، کشورهای قدرتمند در جنگ، با همهی مشکلات و موانعی که داشتهاند، همواره این نکته را موردنظر قرار دادهاند که برای مقاومت در برابر سختیهای زندگی فردی و اجتماعی و غلبه بر مشکلات و موانع باید افرادی نیرومند و آزموده تربیت کنند و ازاینرو در آموزشوپرورش کودکان که در حقیقت باید افراد لایق و قوی و باارادهی آینده باشند، تمام سعی خود را بهکاربرده و کوچکترین غفلتی نکردهاند.
اگر روانشناسی به ما میگوید که دورهی کودکی مهمترین دورهی زندگی هر فرد است و تمام صفات کسبی و عادات لازم در این دورهها اخذ میشوند و آنچه یک شخص بزرگ است، همان است که پایهریزی زندگی او در دورهی کودکی صورت گرفته است، پس لازم است که دستگاههای فرهنگی به این نکته پی ببرند و برای تربیت کودکان، معلمان و مربیان دانا و شایسته انتخاب کنند و بکوشند مقام معلمان را در اجتماع بالا ببرند و وضع معیشت آنان را بهتر سازند و در ضمن مسئولیتهای شدید از آنها بخواهند؛ دقیق همانند عملی که در ژاپن صورت میگیرد. عدم اطلاع والدین و معلمان از اصول عمدهی روانشناسی و تعلیم و تربیت، عواقب وخیم برای اجتماع دارد. بیشتر والدین مقصر نیستند، چون نمیدانند، اما دستگاههای فرهنگی وظیفهدارند که آنها را با اصول آشنا سازند. برای این کار نهتنها از طریق روزنامه و مجله و تلویزیون باید اقدام کرد، بلکه مؤسسات و کانونها و انجمنهایی برای تحقیق کودکان باید تشکیل شوند تا در اعمال کودکان تحقیق و نتایج در دسترس والدین و معلمین قرار بگیرد.
بسیاری از افراد جامعه نهتنها نمیدانند که روانشناسی کودک چیست، بلکه حتی با تعریف خود روانشناسی آشنا نیستند، به همین دلیل توجهی به اصول روانشناسی در تربیت و تعلیم کودکانشان نمیکنند و هنوز کسانی هستند که روانشناسان را با فالگیرها و پیشگوها اشتباه میگیرند و تصور میکنند که روانشناسان با نگاه به چشمان دیگران میتوانند گذشته و آیندهی آنها را بازگویند؛ اما چنین برداشتهایی، از گوهر راستین روانشناسی به دور است. روانشناسی یکی از شاخههای علوم تجربی است و بر اساس هر مکتبی از روانشناسی، تعریفی از آن وجود دارد، اما هدف روانشناسی دستیابی به ساخت زیربنایی رفتار و ذهن است. سرچشمهی گوناگونی تعاریف در این علم را میتوان به عامل گذر زمان و پیشرفت دانش، نسبت داد. برخی، روانشناسی را مطالعهی آزمایشی رفتار و فرایندهای ذهنی میدانند و برخی دیگر آن را علم رفتار انسان و حیوان تعریف کردهاند و چندین تعریف دیگر؛ اما در تعریفی جامعتر میتوان روانشناسی را علم مطالعهی رفتار و فرایندهای ذهنی دانست.
این مطلب در شمارە سیزدهم ماهنامه چیا به چاپ رسیده است.









ثبت دیدگاه